داستان من زمانی شروع شد که با صدای اذان با گریه به این جهان پا گذاشتم گریه من نه ترس از ورود به این دنیا بود بلکه گریه من دور شدن از آبی ذلال مثل تسنیم بود دور شدن از تپش قلب مادرم که کنار گوشم اهنگ ارامش سر میداد دور شدن از نفس مادرم که مثل یک نسیم به صورتم میخورد ....
وحالا در دنیایی پا گذاشتم که دیگر از ارامش خبری نبود
مادرم دوست دارم ای تنها بازمانده عشق بچگیم.....