خانه
233K

رمان ایرانی " آغوش اجباری "

  • ۰۱:۰۶   ۱۳۹۶/۶/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    آغوش اجباری


    قسمت هفتاد و سوم




    - خب بعدش ؟
    حسام نتونست جلوی خنده شو بگیره ... با صدا خندید و گفت :
    - می بینم بالاخره در موردم کنجکاو شدی
    - بگو دیگه
    - خب گذشت و گذشت تا عروسی ناصر کل خانواده م می دونستن من تو رو می خوام ... اومدن گفتن که محسن چه جوری دور و برت می پلکلیده و تو هم محلش نمی ذاشتی ... خوشحال شدم ولی مژگان گفت که یکی دیگه رو می خوای ... گفت که هر روز محسن سر راهت تو مدرسه س ... مصمم تر شدم به دستت بیارم , به هر قیمتی که شده ...
    از مریم شنیدم که تو سیزده مهمون عمو اینات بودی ... حس کردم اونام تو رو تو ذهنشون دارن ... ترسیدم به مامانم گفتم , بازم مخالفت کردن ...
    وقتی دیدم اون شب محسن اینا رو دعوت کردین , دیگه زدم به سیم آخر و گفتم یا واسم می رین خواستگاری یا باهاتون برنمی گردم شهرستان ... این شد اومدیم


    با خنده هم بهش اضافه کرد :
    - باباتم از خدا خواسته قبول کرد
    - برات مهم نبود من تو رو دوست نداشته باشم ؟
    - حنا مهم بود خیلی ... ولی تصور اینکه تو مال یکی دیگه بشی , نابودم می کرد ... قسم خورده بودم به جونت که به دستت بیارم ... از دوست داشتن خودم مطمئن بودم , کاری می کردم عاشقم بشی ... نمی تونستم دست نگه دارم و رقیبام ببرننت ... گفتم پیش خودم باشی بهتره ...

    هه عاشقش بشم ... چقد خودخواه بوده .. ولی اون تلاش کرد به دستم بیاره ... آخ محمد آخ کجایی
    سکوت کردم ... تا رسیدن به تالار حرفی نزدیم ...
    وقتی رسیدیم , همه دور و برمون رو گرفته بودن و نقل و سکه بهمون می پاشیدن
    مادر شوهرم با اسپند به استقبالمان اومد و هردومونو بوسید
    وقتی رفتیم تو تالار , رفتیم اتاق عقد
    دنبال نگار می گشتم ... قبل رفتنم بهش گفته بودم اگه محمد زنگ زد , بهش بگه بیاد , من باهاش می رم ...
    هرچی دنبالش گشتم پیداش نکردم ...
    رو صندلیا نشستیم ... چند دقیقه بعد عاقد اومد
    لیلا و سحر هر دوشون تورو رو سرم نگه داشته بودن و مژگان قند می سایید
    عاقد شروع کرده بود به قرآن خوندن
    تو دلم هی از خدا آرامش می خواستم
    قلبم بدجور می زد ...حالم اصلا خوب نبود ... هر لحظه می گفتم الانه که پس بیفتم
    چشامو دوباره چرخوندم ولی بازم نگارو پیدا نکردم
    عاقد قرآن رو بست و شروع کرد به خوندن خطبه
    خانم حنای سبحانی آیا به بنده وکالت می دهید شما را به مهریه مشخص شش ملیون وجه
    نقد و چهارده سکه و یک جلد کلام الله مجید به عقد آقای حسام صفدری دربیاورم ؟
    آیا بنده وکیلم ؟

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان