خانه
233K

رمان ایرانی " آغوش اجباری "

  • ۰۲:۴۰   ۱۳۹۶/۶/۱۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    آغوش اجباری


    قسمت هشتاد و ششم




    - من می بینم حسام چه جوری تلاش می کنه , توام به سمتش قدم بردار ؛ ببین زندگیت چه شیرین می شه ... دیگه محمدو فراموش کن ... اون یه درصد واست تلاش نکرد ...
    به جای محمد به حسام فکر کن حتی اگه شده به دروغ ... به خودت بگو دوسش داری ... بهش محبت کن , محبت می بینی و عاشقش می شی ... الکی الکی تو دلت واسش جا باز می شه ... یه روز به خودت میای می بینی حسام همه زندگیت شده
    الان هم من می رم , تو هم پاشو عین کدبانوها واسه شوهرت غذای خوشمزه بپز ... یه دستی به سر و روی خودت بکش ... به خونه ت ...
    کل فامیل حسرت دارن زندگی تو رو داشته باشن , اون وقت تو داری دستی دستی نابودش می کنی
    مامان از جاش بلند شد و گفت :
    - پاشو ... پاشو دخترم ... منم برم واسع شام یه چیزی درست کنم , بابات بیاد عصبی می شه ...
    مامانو بدرقه کردم و برگشتم تو خونه ... یه شلوار تیشرت پوشیدم و شروع کردم گردگیری خونه ...
    بعد کارا رفتم آشپزخونه شروع کردم درست کردن زرشک پلو ...
    صدای درو شنیدم ... وقتی اومد تو گفت :
    - به به چه بویی


    از آشپزخونه رفتم بیرون
    - سلام آره غذا درست کردم
    - چی درست کردی ؟
    - زرشک پلو
    - می میرم براش
    - دستتو بشور بیا
    - می خواستم واسه شام ببرمت بیرون ولی امشب دیگه غذای خونگی می خوریم


    دلم واسش سوخت ...
    بعد خوردن گفت :
    - عجب دستپختی داشتی و رو نمی کردی ...


    هیچی نگفتم ... دوباره خودش شروع کرد ...
    - خب دکتر چی گفت ؟
    حرفایی که دکتر بهم گفته بود و واسش تعریف کردم ... با نگرانی گفت :
    - مشکی که پیش نمیاد ؟
    - نه , دارو بهم داده ... گفت زود خوب می شم ...
    سفره رو جمع کردم و واسش چایی بردم ... خودم میلی به چایی نداشتم ... رفتم تو اتاقم پایین تخت نشستم و دوباره به آهنگ کوروس گوش دادم
    اونجا که میگه ( من از اول می دونستم قایقم شکستنی بود )

    بدجور آتیشم می زد و گریه هامو تازه می کرد و سر از نو می باریدن
    صدای در اومد ... زود اشکامو پاک کردم و سرمو پایین انداختم ...
    - تو که باز داری این آهنگو گوش می دی
    - خب دوستش دارم
    دست برد سمت ضبط و خاموشش کرد ...
    دستامو گرفت و بلندم کرد هر دو رو تخت نشستیم
    روسریمو از سرم باز کرد و کش موهامم باز کرد ... با لحن عجیبی گفت :
    - هیچ وقت این طلاها رو ازم پنهون نکن ... چرا جلوی من روسری می ندازی ؟

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان