آغوش اجباری
قسمت بیست و هشتم
باصدای اذون از فکر خارج شدم ...
پاشدم وضو گرفتم و تو اتاق خانم بزرگ , سجاده خوشبوش رو پهن کردم و نشستم و نمازمو خوندم و از خدا با گریه و التماس تمنا کردم
تمنای عاقبت به خیری کردم
وقتی دعام تموم شد , سجاده رو کنار گذاشتم و برگشتم سر جام ... تصمیم گرفتم به محمد یه نامه بنویسم ...
سلام محمدم ... الان که این نامه به دستت می رسه , من دیگه نیستم و نامه رو دادم عمه واست بیاره
نمی دونم چرا دلم خواست واست نامه بنویسم ولی بدون خیلی دوستت دارم ... مطمئنم اگه یه روزی بی تو باشم , روز مرگمه ... نمی گم خودکشی می کنم چون نه جرات دارم , نه می خوام خدا باهام قهر کنه ولی بی تو زندگی واسم معنایی نداره ... تا آخر عمرم عاشقت می مونم ...
یادته گفته بودیم اگه پسردار شدیم , اسمشو می ذاریم امیر ؛ اگه هم دختردار شدیم , اسمشو می ذاریم نفس ؟ ازت می خوام اگه به هم نرسیدیم , اسم بچه هاتو امیر و نفس بذار
می خوام همیشه یاد حنات بیفتی ...
ازت خواهش می کنم یه کاری بکن ... نذار بی تو باشم
خیلی دوستت دارم
قربانت حنا ...
وقتی نامه تموم شد , دیدم اشکام دوباره روونه شدن
اشکامو پاک کردم و نامه رو زیر بالشم قایم کردم ... نمی دونم چند دقیقه گذشت خوابم برد ...
باصدای مامانم بیدار شدم
- پاشو دخترم دیگه ظهر شد ... می خوایم بریم خونه ساره ازش خداحافظی کنیم راهی بشیم
با حرف مامان , سیخ نشستم ... هی دنبال بهونه بودم که چه جوری برم خونه عمه و نامه رو بدم بهش
پا شدم دست و صورتمو شستم و رفتم بیرون ... بابا داشت با خانم بزرگ و بچه ها صبحونه می خورد ... منم نشستم و شروع کردم به صبحونه خوردن ....
وقتی تموم شد , بابا رو به من گفت :
- جمع کن
سفره رو جمع کردم و از تو آشپزخونه شنیدم که ب مامان گفت : بچه ها رو نمی بریم ... می ریم زود خداحافظی می کنیم و برمی گردیم ...
رفتم بیرون
- بابا منم می خوام بیام
- تو کجا ؟
- می خوام از عمه خداحافظی کنم ... ما که سالی یه بار میایم
- باشه , زود باش برو اماده شو
زود پریدم اتاق چادرمو سرم کردم و نامه رو زیر چادرم با دست گرفتمش که معلوم نشه
وقتی رفتم تو هال , نه مامان نه بابا نبودن ... ترسیدم رفته باشن ... سریع و با سرعت از هال رفتم بیرون
ولی پام به درب وردی گیر کرد و از پله ها افتادم ... مامان بابا هم وسط حیاط بودن ...
مامان زود اومد زیر بغلمو گرفت و بلندم کرد و نامه نمایان شد ... افتاده بودم رو نامه ...
قبل اینکه بتونم برش دارم , بابا اومد نامه رو از رو زمین برداشت
- این چیه ؟
- برای سحره
- تو که دیشب پیش سحر بودی
خواست نامه رو باز کنه ....