خانه
181K

رمان ایرانی " اِنجیلا "

  • ۱۵:۰۰   ۱۳۹۶/۸/۲۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان انجیلا 💘


    قسمت دوازدهم

    بخش سوم




    یک ربع بعد جاسم زنگ زد به آنا ... خودش گوشی رو برداشت ... با هراس گفت : چی شد خبری داری ؟
    پرسید : یعقوب رفت شاه گلی ؟

    گفت : آره با بابات رفتن ...


    خیال جاسم که راحت شد گوشی رو داد دست من ...

    در حالی که می لرزیدم و دوباره گریه ام گرفته بود , گفتم : آنا منم اِنجیلا , خونه ی جاسمم ...
    فریاد زد : الهی قربونت برم , چرا نیومدی اینجا ؟ تو که منو جون به سر کردی ... دختر این چه کاری بود ؟ وای مادر مردم و زنده شدم ...
    گفتم : تو رو خدا به یعقوب نگو من اینجام , می ترسم دوباره منو با خودش ببره ... آنا من طلاق می خوام ...
    گفت : باشه عزیزم , همین کارو می کنم ... مدت هاست تو فکر همینم ... این مرد به درد زندگی نمی خوره , خون به دل همه ی ما کرده ...
    امشب اونجا بمون , فردا خودم میام دنبالت ...
    بعدم خودم برات وکیل می گیرم ... دیگه نمی ذارم اذیتت کنه ...


    صبح هنوز ما خواب بودیم که آنا و بابا اومدن ...
    جاسم برای من رختخواب انداخته بود توی هال ... با صدای زنگ بیدار شدم و تا آنا از پله ها اومد بالا من خودمو رسوندم دم در و بغلش کردم ...
    گفتم : آنا جونم تو رو خدا دیگه نذار من برم پیش یعقوب ... نمی تونم ... دیگه تحمل ندارم ...
    آنا در حالی که اشک تو چشمش جمع شده بود , گفت : محاله , مگر از روی جنازه ی من رد بشه تو رو ببره ... امکان نداره ...

    بابا هم خاطرم رو جمع کرد که پشتم هست و اشتباه خودشو جبران می کنه ...
    آنا باید می رفت مدرسه , برای همین به من گفت : من ظهر میام دنبالت ... ولی بذار به یعقوب بگم تو رو پیدا کردم چون داره زمین و زمون رو به هم می ریزه ... تا صبح دنبال تو گشته ...

    فقط بگم تو رو پیدا کردم ... قول می دم بهش نمی گم کجایی ... اون بدی می کنه , ما که انسانیم ... درست نیست , مردم هزار تا فکر بد می کنن و بعدا برای خودت بد میشه ... راه میفته از دوست و آشنا سراغ تو رو می گیره ... چطوری به همه توضیح بدیم تو چرا فرار کردی و کجا بودی ...
    هزار تا تهمت ناروا بهت می زنن که دیگه پاک شدنی نیست ...

    من می دونم یعقوب آدمیه که تو رو بدنام می کنه ... ازش برمیاد ... دیدی که پشت سر اون دو تا زن دیگه ش هم چه حرفایی می زنه ؟ فردا همین حرفا رو برای تو هم درست می کنه تا بدنامت کنه ...
    خودت می دونی مردم هم چطوری برای ما حرف در میارن ...
    گفتم : دلم که نمی خواد ولی هر چی شما بگین من گوش می کنم , جز اینکه برگردم تو اون جهنم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان