داستان انجیلا 💘
قسمت چهلم
بخش پنجم
من مهبد رو دوست داشتم , نگرانش می شدم و دلم می خواست با اون زندگی کنم ... پس چرا اینقدر نگرانم و چرا از هیچ چیز این زندگی خوشحال نیستم ؟! ... چرا به همه چیز شک دارم ؟
احساس می کردم هنوز خیلی چیزها هست که من نمی دونم ...
خدایا اگر من اشتباه می کنم , منو آگاه کن ...
مهبد به من گفته بود صبح ها به من زنگ نزن ...
پس فکر کردم حالا که شبه می تونم بهش زنگ بزنم ... نگرانش بودم ... زدم , جواب نداد ... دوباره زدم , بازم نداد ...
این طور مواقع ها تنها کاری که از دستم بر میومد انجام بدم , گریه کردن بود و منم تا اونجا که می تونستم بلند گریه کردم تا دلم خالی بشه ...
در حالی که خودم برای هر چیزی آماده می کردم , دو ساعت بعد مهبد اومد ... اصلا آثار ناراحتی تو صورتش نبود ... انگار اتفاقی نیفتاده ...
تا وارد شد , گفت : عزیزم ببخشید تنهات گذاشتم , کار واجبی داشتم و دیرم شده بود ... باید خودمو می رسوندم , پای پول زیادی تو کار بود ...
گفتم : خوب تو که قرار داشتی , می گفتی یک شب دیگه می رفتیم ... کاش جواب تلفنم رو می دادی ...
گفت : زنگ زدی ؟ از بس عجله داشتم و ده نفر منتظرم بودن , گوشی رو تو ماشین جا گذاشتم ... دیدی که امشب چی شد ... اون زن دیوونه است ... بابا و برادراش از اراذل و اوباشن ... بعید نیست رو صورت تو اسید بپاشن ... این کارا ازشون بر میاد ...
گفتم : آخه چرا مگه من چیکار کردم ؟ راستش منو دیدن ولی بهم کاری نداشتن ... از تو چی می خوان ؟
گفت : پول ... می خواستی چی بخوان ؟ همه از من پول می خوان ... چقدر باید من به اون زن باج بدم تا دست از سرم برداره , نمی دونم ... مهرشو دادم , ماهیانه هم برای بچه ها می دم ؛ بازم حرف داره ...
راستی عشقم , من می خوام مونس رو بچه ی خودم بکنم ...
گفتم : تو مطمئنی ؟ به این راحتی که نمی شه , اگر این کارو بخوایم بکنیم باید با احمد حرف بزنیم ..
گفت : لازم نیست , من خودم ترتیبشو می دم ...
گفتم : یعنی چی ؟ می تونی بدون رضایت اون این کارو بکنی ؟
گفت : مثل آب خوردن ... وادارش می کنم قبول کنه ...
گفتم : نه مهبد جان , تو رو خدا ... برای چی ؟ هر چیزی یک راهی داره , وادارش می کنم چیه ؟ قانون جنگل که نیست ... من اینطوری دوست ندارم ... اونم آدمه , نمی شه که بدون رضایت اون این کارو بکنیم ...
یک روز احمد به خاطر من با دل و جون مونس رو قبول کرد , حالا نمی خوام بدون رضایتش کاری انجام بشه ...
گفت : قانون جنگله دیگه ... وقتی میشه با تلفن , هر کار غیرقانونی رو انجام داد چرا نکنیم ؟ ... دو ساعت پیش ندیدی پلیس ماشین رو که توقیف نکرد , احترام هم گذاشت اونم فقط با یک تلفن ...
وقتی مونس رو از ممنوع الخروجی در آوردم , دوست داشتی ... چی شد پس ؟ حالا نمی خوای ؟ ...
باشه , با آنا حرف بزن ببین چیکار باید بکنیم تا رضایت بده ... تو خودت دخالت نکنی ها که ناراحت می شم , دلم نمی خواد عزیز دلم با اون مرتیکه ی عوضی هم کلام بشه ...
ناهید گلکار