خانه
38.7K

رمان ایرانی " او یک زن "

  • ۲۲:۳۰   ۱۳۹۵/۱۱/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    او یک زن


    قسمت هشتادم
    چیستا یثربی



    چقدر مونده ؟! 
    شهرام با تعجب پرسید : به چی؟
    گفتم :  به آخرش ! ... ظاهرا داریم به آخر ماجرا میرسیم !
    گفت : هنوز خیلی مونده به آخرش برسیم !
    گفتم : نه... رسیدیم !  شبنم و مهتاب ؛ عشقای زندگی تو هستن  ؛ مادرت و خواهر خونده ش ... یه روز دختری رو میبینی که شبیه اوناست ؛ با خودت میاریش اینجا ؛  جایی که دست کسی به همه تون نرسه ؛  جایی که رنج کشیدی و بزرگ شدی . من شبنمو ندیدم ؛ ولی میدونم زنده ست ؛  مطمینم یه جایی همین نزدیکیهاست ؛  مهتاب رو که دیدم ؛  آره ما شبیهیم !  یه شباهت احمقانه ی تصادفی ! اما به درد تو میخورد  ؛ به درد تو و علیرضا ! چراشو نمیدونم ...
    شهرام گفت :  پس بذار برات بگم !
     داد زدم : نه بسه !  کافیه .... انقدر میدونم که به زنی ؛  شکل جوونی اونا احتیاج داشتید ! و اون زن ؛ من بودم ! همه تون همه چیز  رو میدونستین به جز من ! چیستا رو نمیدونم !
     تو گفتی دوستم داری ؛ دروغ گفتی ! من برات وجود ندارم .... فقط خاطره مادرت و شبنمه که واقعیه ؛ من فقط سایه ی اونام !
    یکیشون بچه شو کشته و اون یکی آدم کشته ! هر دو اینجان ؛ مگه نه ؟ نقش من ؛ تو این بازی چی بود ؟
    گفت : تند میری ؛ 
    گفتم : میخوام اصلا از اینجا برم ؛ منم با چیستا برمیگردم شهر ؛ اون گفت با تو ازدواج نکنم . گفت تا جاییکه میتونم عقب بندازم ! من احمق ؛ گوش نکردم ؛  پس این بود راز عدد هفت ؟
    هفت روز انتظار برای برگشت پدرت به خونه ... امروز هفتمین روزه که اینجام ! نقشه چیه کاپیتان ؟

    گفت : من دوستت دارم نلی ! دروغ نگفتم ! اما ازت یه کاری میخوام ؛ یه خواهش ! 
    گفتم : نگو ! دیگه هیچی از من نخواه !
    گفت : همه ی ما سختی کشیدیم . همه قربانی دادیم .  شبنم   ؛ بعد از اون ماجرا ؛ توی بخش قرنطینه یه بیمارستان پرت بستری شد  ؛ براش تشخیص بیماری روانی دادن ؛ توی دادگاه ؛ اون حتی یه کلمه هم حرف نزد! یه کلمه هم از خودش دفاع نکرد . از اون پونزده سال ؛ هیچی نگفت !
    انگار ماموریتی داشته و باید انجام میداده ...
    انگار همه ی این پونزده سال در حال انجام ماموریت بوده !
    دکتر چند بار معاینه ش کرد و گفت: اگه واقعا این قصابه ؛ پونزده سال تو یه اتاق حبسش کرده ؛ چرا حرف نمیزنه ؟ الان که دیگه هویت قصابه لو رفته ! همه میدونن آدم فروش بوده و شکنجه گر ...  با  جون آدما  ؛ دلالی میکرده ... چرا  شبنم نمیگه که جزو قربانیای اون بوده ؟  چرا نمیگه این همه سال چه بلاهایی سرش اومده ؟!


     دکتر نمیدونست شبنم نمیخواد قربانی باشه ! میخواد وانمود کنه که این پونزده سال ؛ در حال انجام یه ماموریت بوده !
    از نقش قربانی و بدبخت بیزار بود ! واژه ی ماموریت رو ؛ توی ذهنش ؛ جایگزین این حبس طولانی کرده بود ! 
    گفتم : چه ماموریتی ؟!  زندگیش فنا شد که !  زندگی اون ؛ مهتاب ، حتی تو ! گفت : برای همین میخوام تو رو به دوربین ؛ همه چیز رو تعریف کنی !  خطاب یه مردم ؛  به جهان....جای هردوشون حرف بزن !... جای هردوشون زندگی کن !  زندگی هردوشونو  بگو !  اونا حرف نزدن ؛ تو صدای اونا شو ! همه چیز رو بگو !
    این تنها دلیلیه که شاید این دو تا زن به خاطرش زنده ان ؛  یه نفر باید همه چیز رو ثبت کنه !
    مردم باید بدونن.... حتی اونایی که خودشونو به ندونستن میزنن.....



    چیستا یثربی

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان