داستان بی هیچ دلیل
قسمت پنجم
بخش چهارم
در حالیکه هنوز عصبانی بود محکم گفت ، بله ؛؛؛،
بابک بود که با صدای خیلی بلند حرف می زد و از همون جا من و سیما صداشو می شنیدیم.....
خیلی طبیعی مثل اینکه اصلاً اتفاقی نیفتاده بود گفت . مادر سلام حالتون خوبه مادر وسط حرفش پرید وگفت کاری داشتید آقا............... . بابک اصلاً جا نخورد و ادامه داد می خواستم بگم من یه عذر خواهی به شما بدهکارم ولی خوب باید حضوراً خدمت برسم و براتون توضیح بدم.
مادر دوباره میون حرفش پرید و گفت هیچ لزومی به توضیح نیست شما اختیار خودتون را دارید آقا ، فقط این کارو خیلی بی ادبانه انجام دادید ، حالا خواهش می کنم دیگر مزاحم ما نشین که هیچ راهی براتون باقی نمونده ....
بابک با دستپاچگی گفت مادر گوش کنید من حضوراً خدمت می رسم و مفصل با هم صحبت می کنیم مطمئنم که سوء تفاهم بر طرف میشه مادر کمی صدایش را بلند کرد و گفت شما بی جا می کنید... همه چیز تمام شده ما که مسخره ی دست شما نیستیم برید پی کارتون ...
ثریا داره ازدواج می کنه پس هیچ لزومی نداره که شما خودتونو به زحمت بندازین: شما اختیار کارای خودتونو دارین ما هم اختیار کار خودمون رو داریم ، لطف کنید دیگه مزاحم ما نشین.
و گوشی را قطع کرد .......
دلم خنک شد دو دستم را روی صورتم گذاشتم و گفتم خدا رو شکر ....
همینو می خواستم که یکی حال این بیشعور رو جا بیاره ....
مادر گفت : خیلی خوب بلند شو برو صورتتو بشور و دیگه نبینم حرفی از این مرتیکه بزنی ......
مادر دوباره گوشی رو بر داشت و زنگ زد به محمد و گفت سیمین رو بردار و بیا ......و پشت سرش زنگ زد به ستاره و مجید و از اونم خواست بیان خونه ی ما و هیچ توضیحی نداد ....
ناهید گلکار