خانه
73.9K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۱۴:۳۷   ۱۳۹۵/۱۱/۲۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت بیست و یکم

    بخش ششم




    ثریا باور می کنی یه لحظه یه چیزی بنظرم می رسه و همونو انجام می دم دیگه تجدید نظر نمی کنم .... نمی دونم چرا اینطوریم ...زودم پشیمون میشم ولی بازم بدون فکر اون کارو می کنم ... و بازم پشیمون میشم ....
     و بعد در حالیکه چشمهایش پر از اشک بود دو دستشو به طرفم دراز کرد و  گفت: ثریا بزار با جبران اشتباهاتم مادرمو خوشحال کنم...
    دستمو رد نکن برگرد پیشم  من خیلی دوستت دارم حالا بیشتر از همیشه بهت احتیاج دارم ..... تو هنوز منو دوست داری؟ . 
    به شدت غافل گیر شدم انتظار چنین حرکتی رو ازش نداشتم با سر اشاره کردم  بله.. ولی.... 
    بابک.......
     با التماس گفت : من تو رو می پرستم ، غلط کردم قسم می خوردم که جبران کنم و قبل از اینکه بتونم  عکس العملی نشان بدم سرشو آورد جلو و گذاشت روی شونه ی من و دستم گرفت و محکم فشار داد..من  تحت تاثیر قرار گرفته بودم و مانع اون نشدم .. بابک هم خودشو بیشتر به من نزدیک کرد ...
    و من یک دفعه اونو پس زدم و از خودم جدا کردم و از ماشین رفتم بیرون و بسرعت از آنجا دور شدم و رفتم طرف ماشینم  هر چه دورتر می شدم از کرده خودم بیشتر پشیمان میشدم ...  
    با خودم گفتم خدایا چیکار کنم ....این چه کاری بود من کردم حالا امید وار میشه؛؛ ثریای احمق  .
     دیدم بابک داره دنبالم میاد گفت چرا این کارو می کنی مگه منو دوست نداری ؟
     گفتم ولی دیگه ما زن و شوهر نیستیم ....
    گفت من اعتراض دادم و حکم رو لغو کردم قسم می خورم ....
    گفتم بد کاری کردی بابک جان برو تو رو خدا من اومدم تو ناراحت نباشی دلم نمی خواد کاری کنم که اذیت بشی پشیمونم نکن ...و سوار ماشین شدم و با سرعت دور شدم .....




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان