داستان بی هیچ دلیل
قسمت بیست و پنجم
بخش پنجم
می دونستم که مادر بفهمه دیگه بچه ها یکی یکی می فهمن رفتم تو اتاقم و روی تخت دراز کشیدم .
حالا وجود اون بچه رو احساس می کردم دستمو گذاشتم رو شکمم و گفتم ناراحت نباش مادر مهربونه من راضیش می کنم ...عز....یز...م
خواب بودم که یکی در اتاقم رو سراسیمه باز کرد و با صدای بلند داد زد ثریا .....
از جام پریدم ستاره بود با وحشت سرم داد زد تا کی ؟ تا کی ما باید از دست تو بکشیم بلند شو من خودم ترتیب اونو می دم ....
پشت سرش سیما و سمیه هم وایستاده بودن گفتم باشه صبر کنین بیدار بشم ببینم چی میگین ؟
ستاره عصبانی بود و گفت : به خدا قسم همین یک کارمون مونده بود تو طلاق گرفته بودی چه غلطی کردی ؟ ما از این چیزا تو خونواده نداشتیم آبروی همه رو بردی بسه دیگه از صبح تا شب ثریا ...از شب تا صبح ثریا ....حالا این ننگ رو چطوری می خوای پاک کنی؟ ...به اجازه ی کی این کارو کردی ؟ از تخت اومدم پایین و بدون اینکه حرفی بزنم رفتم دستشویی اون همین طور داد می زد جواب مجید رو چی میدی به فامیل شوهر سمیه ی بدبخت چی بگیم ؟ ای وای خدا ی من چه آبرو ریزی تو فامیل بشه ... حالا همه دلشون خنک میشه از جمله عمه که اگر بفهمه دنیارو پر می کنه به جای اون همه ناز و اطفاری که براشون اومدی حالا یک بچه تو شکمت بدون پدر می خوای چه خاکی تو سرت بریزی ؟ ....
اومدم بیرون و گفتم نوع خاکش با خودم ... خودم انتخاب می کنم ..ببخشید ستاره جون چرا شلوغ می کنی ؟ چه کار بدی کردم ؟ با شوهرم آشتی کرده بودم ؛به طور شرعی عقد کردم ..... حالام این طوری شده .. چیکار کنم دلم که نمی خواست شده ....کار بدش اینجا کجاست ؟ الانم که شوهر دارم ...بیوه که نیستم ننگ بالا آورده باشم بس کن دیگه درد خودم برام کمه؟ شما ها دیگه پیاز داغشو زیاد نکنین ...
زد پشت دستش که واقعا که ؟ خیلی پر رو شدی ..از تو بعیده ما که هیچ وقت ادعایی نداشتیم تو بودی که دم از فضل و کرامت
می زدی ...
حالا میگی چی شده خودت نمی دونی ؟...برو؛ برو حاضر شو بریم بندازش تا کسی نفهمیده ....
گفتم : رای میگیریم سیمین هم باید باشه و منطقی در موردش تصمیم بگیریم زنونه ...... گفت باشه سیمین داره میاد تو راهه ....نگاهی به مادر کردم و گفتم : حاج خانم دست شما درد نکنه ......
ستاره با عصبانیت گفت پر رو شدی دست تو درد نکنه هرچی بهت هیچی نمیگیم بدتر میشی طلبکارم هست خانم .
ناهید گلکار