خانه
73.7K

رمان ایرانی " بی هیچ دلیل "

  • ۱۰:۴۶   ۱۳۹۵/۱۲/۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان بی هیچ دلیل


    قسمت سی ام

    بخش چهارم



    بالاخره او روز رسید ، روزی که سینا رو به من تحویل دادن مادر و مهران همراهم بودن لباس تنش کردن و اونو آوردن دادن بغل من چه اتنظاری تلخی بود و چه لحظه ی شیرینی با تمام عشق بغلش کردم و با خودم گفتم ثریا این پسر توست مال توست ...مال خود ؛؛خودت .... اشک شوق از روی گونه هام اومد پایین نمی تونستم خودمو کنترل کنم محکم تو بغلم گرفتمش لب های قرمز و چشمهای درشت با پوستی سفید تو آغوش من خوابیده بود  ...
    با خوشحالی اونو آوردیم خونه .. زهرا و زهره و تنها .. مثل این که برادر کوچیک شون اومده بود ذوق می کردن  و بالا و پایین می پریدن و قربون صدقه اش می رفتن و سوگل که از کنارش تکون نمی خورد .....
    مادر خونه ی ما بود ولی این عصمت بود که از من و بچه ام مراقبت می کرد اصلا به کسی اجازه نمی داد که کاری بکنه ...اون زودتر اون کار و انجام داده بود ...
     روزهای شاد و دل انگیز من با در آغوش گرفتن پسرم  و شیر دادنش شروع شد ...سینا روز به روز بزرگ تر می شد ..و شیرین تر حالا بهم نگاه میکرد و وقتی شیرش می دادم انگشت منو می گرفت و این طوری احساس بهتری داشت .......
    من تا بعد از عید مرخصی داشتم و مدرسه نمی رفتم .... و غیر از مادر ،  مهران هم همیشه خونه ی ما بود ... و من می دیدم که حدسم درست بوده و می ترسیدم این احساس در مهران موقتی باشه و زهرا صدمه ببینه ....تازه اگرم نبود نمی دونستم زهرا با اون سن کمش چطوری فکر می کنه و دلم هم نمی خواست با اون همه محبتی که اون بچه به من داشت بهش حرفی بزنم .... پس فقط این مسئله رو توی دلم نگه داشتم و  انگار نه انگار .....
    دلم می خواست برای عصمت کاری بکنم که خوشحال باشه ... و برای خودش مستقل بشه    نمی خواستم تو خونه ی من  اسیر و همیشه معذب بمونه  ...
     اون زنی بود فداکار و از خود گذشته وقتی در مورد من این طور بود حتما که برای شوهرش بیشتر مایه گذاشته بود و شاید همین امر باعث شده بود که شوهرش قدرشو ندونه ....فداکاری زیادی توقع بوجود میاره ....
    وقتی محمد اومد به دیدن من ...دلارها رو که هنوز تو پاکت بود آوردم و بهش گفتم : ببخش داداشم اگر میشه اینا رو تبدیل کن ببینم چقدر میشه؟ ...و اگر زحمتت نیست  کار زیر زمین خونه ی مادر رو شروع کنیم بزار این زن هم برای خودش زندگی کنه این طوری تو عذابه ...
    گفت : باشه می کنم ولی اول باید به مادر بگیم شاید موافق نباشه اونو که میشناسی ممکنه وقت مخالفت کنه ...گفتم پس این کارم با تو .. چون فعلا با همه کار من مخالفه ...
    خندید و گفت:خودم باهات موافقم  همیشه قبولت داشتم خواهر خوشگلم ....
    همون شب محمد به من زنگ زد و گفت دلار ها یک کم بیشتر از ده میلیون تومن شده ....خبر خوشی هم برات دارم ...مادر موافقت کرد حالا چیکار کنم خانم .....
    گفتم:  زود باش تا پشیمون نشده گارکر بزار و شروع کن نقشه ی اونو کشیدی؟ می دونی چیکار کنی ؟ گفت آره خواهر می دونم یک در هم از تو کوچه باز می کنم که هم مادر راحت باشه هم عصمت خانم و بچه هاش ...تو بگو بودجه ی من چقدره ؟
    گفتم :  پول پیش شما باشه هر چقدر خرج شد بقیه اش رو بده به من ......
    و این طوری کار زیر زمین شروع شد با خودم فکر می کردم فرستادن پول توسط بابک هم یکی از اون تکه های پازل باید باشه ...که به موقع دست ما رسیده بود .....
    ده میلیون تومن اون زمان خیلی پول بود...و تمام درست کردن زیر زمین کلا چهار میلیون  تموم شد....
     البته که محمد این کار و کنار کار های خودش انجام داده بود وگرنه خیلی بیشتر از اینا تموم می شد ....
    من قصد داشتم وقتی کار تموم می شد عصمت رو خبر کنم ولی خوب ما تو یک خونه زندگی می کردیم و  اونم خبر دار شده بود ....



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان