خانه
240K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۱:۳۸   ۱۳۹۶/۶/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت سی و هشتم

    بخش چهارم




    سرمو انداختم پایین و باز مشغول جمع کردن شدم ...
    با غیظ و عصبانیت یکی یکی چمدون ها رو از خونه می گذاشتم بیرون ...
    می گشتم تا چیزی جا نمونده باشه ... هر ثانیه به نظرم صد ساعت میومد ... نمی خواستم اون زن از وسایل من استفاده کنه ...
    که صدای زنگ در اومد ... باز خودم گوشی رو برداشتم ... محمد بود ...
    گفتم : بیا بالا ...

    و درو باز کردم ... با زور چمدون ها رو تا دم آسانسور بردم تا محمد رسید ...

    سلام کرد ...

    گفتم : میشه کمکم کنی ببریمشون پایین ؟

    پرسید : چی شده لی لا ؟ اینجا چیکار می کنی ؟
    با بغض غریبی که تو گلو داشتم , گفتم : کسی خونه ی ما نبود , رفتن مسافرت ... سامان هم پیش ثمره , برای همین به تو گفتم ... ببخشید ...
    گفت : من پرسیدم چی شده ؟ اومدی اینجا چیکار ؟
    در حال یکه صدام به زحمت در میومد , گفتم : تا رضا نرسیده بریم ... بعدا برات تعریف می کنم ...
    ولی سارا خودشو به محمد نشون داد ...

    اومد جلو و گفت : تموم شد ؟ درو ببندم ؟
    محمد یک سری تکون داد و همراه با آه گفت : فهمیدم .. بریم ...
    کلید آسانسور رو زد و منتظر شدیم که بیاد بالا ...
    ولی وقتی در باز شد , رضا اومده بود ... اول منو دید و گفت : لی لا جون بیا بریم تو خونه باهات حرف بزنم ... کجا داری می ری ؟ اینا رو چرا می بری ؟ صبر کن , اون طوری که تو فکر می کنی نیست ...
    در همون موقع محمد رو دید ... بلا فاصله حالتش عوض شد و برآشفته گفت : این اینجا چیکار می کنه ؟
     برخلاف همیشه که زود خودمو می باختم , سرش داد زدمم : باز طلبکار شدی ؟ تو جواب بده ... تو باید جواب بدی ...

    این زن تو خونه ی من چیکار می کنه ؟ بی حیا ... پررو ... تو غلط کردی این زن رو تو خونه ی من روی تخت من راه دادی ... بی شرفِ بی ناموس ... تا وقتی من زن تو هستم , حق همچین کاری رو نداشتی ...
    باز عصبانی و برآشفته شده بود ... گفت : تو چطور حق داری هر کاری دلت خواست بکنی ولی من حق ندارم ؟ تو فکر می کنی از کارات خبر ندارم ؟ راه افتادی این خونه و اون خونه , منم باید دندون سر جیگرم بذارم و دم نزنم ...
    گفتم : آخ به خدا یادم نبود تو که نیستی , سرمو بذارم زمین و بمیرم چون تو می خواهی زن بیاری تو خونه ی من ...
    گفت : بهت گفتم اشتباه می کنی ... اون طوری که تو فکر می کنی نیست ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان