خانه
240K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۵:۵۷   ۱۳۹۶/۶/۱۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت سی و نهم

    بخش هفتم




    با عمه و محمد و سامان برگشتیم تو خونه ای که من اجاره کرده بودم ...
    عمه از دیدن اونجا به وجد اومد و اونقدر تعریف کرد که منم راضی شدم  ...
    این اولین جایی بود که تو عمرم احساس می کردم واقعا خودم اختیارشو دارم ...
    ثمر رو گذاشتیم پیش عمه و با سامان و محمد رفتیم خرید ؛ در حالی که حتی از خودم منتفر بودم و اوقاتم خیلی تلخ بود ...
    یک فرش ماشینی خریدم ...

    خوشبختانه کف همه ی خونه موکت بود و احتیاج زیادی به فرش نداشتم و مقداری کمی وسیله ی آشپزی و کتری و قوری و لیوان ...
    فکر می کردم یخچال و گازم رو از خونه ی رضا میارم ...
    تابستون بود ... نمی شد بدون یخچال زندگی کرد و خوب اجاق گاز هم که لازم داشتم ... این بود که موقتا یک یخدون خریدم و یک گاز دوشعله ی رومیزی ...
    پولی برام نمونده بود ... باید خرج خورد و خوراکم رو تا آخر ماه حساب می کردم ... برای همین نتونستم همه ی چیزایی رو که لازم دارم , بخرم ...
    این بود که از خونه ی مامانم رختخواب خودم و ثمر رو برداشتم و به اصرار سامان , تخت حسام رو هم با خودم بردم ...
    وقتی برگشتیم , دیدم عمه کلی وسایل منو جابجا کرده ....
    در حالی که داشتم از غصه دق می کردم , بقیه وسایلم رو چیدم و یک چایی درست کردم و همزمان سامان و محمد مشغول راه انداختن کولر بودن ...
    و اینطوری من , زندگی جدید رو توی اون خونه شروع کردم ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان