داستان دل ❤️
قسمت چهل و دوم
بخش سوم
در حالی که احساس می کردم دنیا جلوی چشمم سیاه شده , کمی بهش نگاه کردم و بعد به مامانم گفتم : ..مامان دارم می میرم ... حالم بده ... کمکم کن ...
و از هوش رفتم ...
وقتی به خودم اومدم , بابا و مامانم داشتن گلاب می زدن تو صورتم و گریه می کردن ...
تا به حال اومدم , پرسیدم : ثمر نیومده ؟
مامان گفت : تلفن کردم یکم دیگه بمونن ... بچه , تو رو به این حال روز نبینه بهتره ...
زینت خانم هنوز نشسته بود ... اونم نگران و دلواپس پسرش بود ... یک چایی نبات خوردم ... کمی بهتر شدم ...
گفتم : بذارین خودم باهاتون حرف بزنم ...
و جریان رو از روزی که رفته بودم برای آشتی با رضا و دیدن سارا رو تو خونه ی رضا تا موقعی که رضا بازداشت شد رو گفتم ...
زینت خانم گفت : به خدا رضا از این کارا نمی کرد ...
گفتم : قسم نخورین ... قبل از عروسی رزیتا به من گفته بود که چه اخلاقی داره ... من نمی دونم یا باور نکردم یا نمی خواستم قبول کنم ... به هر حال این کارارو اون قبلا هم کرده بود ...
مگه سارا رو با همون بی آبرویی که منو بیرون کرد , طلاق نداد ؟ مگه بهش مشکوک نبود ؟ مگه چند بار با خواستگارای رزیتا گلاویز نشده بود ؟ به اونا هم مشکوک بود ...
شما که بهتر می دونین ... مگه به شما شک نداره و به اعمال شما نمی پیچه ؟ من اینا رو می دونم ...
پس پسرتون رو بی تقصیر ندونین و منو محکوم کنین ...
حالا من مقصر بودم ... ثمر که گناهی نداشت , چرا شما از حال اون خبری نگرفتین و نیومدین این بچه رو که به شما عادت داشت ببینین ؟ ازتون گله دارم ...
هم شما و هم رزیتا ... که هر دوی شما خوب می دونین که حرف های رضا پایه و اساسی نداره ...
فردا همین کارا رو با ثمر می کنه ... من واقعا نمی خوام ثمر بچه ی طلاق باشه ... می خوام پدر بالای سرش باشه ...
اما چطور ؟ به چه اطمینانی ؟ ... شما به من قول می دین که دوباره رضا سر یک شک بیخودی منو نزنه و از خونه بیرون نکنه ؟ شما چرا پیش رضا نموندین ؟ جواب بدین ...
گفت : چه می دونم والله ... با رزیتا حرفش شد ...
گفتم : صد در صد شما رو هم بیرون کرد ... می دونم دست به بیرون کردنش خوبه ... مطمئنم ... اون تا ناراحت میشه , بیرون می کنه و باز پشیمون می شه و برمی گردونه و باز می ره سر جای اولش ...
زینت خانم دیگه توان ندارم ... مثل پیرزن ها شدم و دل از دنیا بریده ام ... تو رو خدا رضا رو وادار کنین منو طلاق بده ...
فقط می خوام کاری به کارم نداشته باشه و خودشو مالک من ندونه و هر روز سر راهم سبز نشه ... به خاطر ثمر وگرنه به خدا قسم به فکر چیز دیگه ای نیستم ...
ناهید گلکار