خانه
239K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۳:۱۶   ۱۳۹۶/۶/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت چهل و ششم

    بخش پنجم




    این حیرت انگیز بود که رضا با اون همه عاطفه ای که داشت , یادش نبود که دختر بچه ای چشم براه اونه تا روز اول مدرسه شو جشن بگیره ...
    دلم می خواست می فهمیدم رضا چرا ثمر رو از یاد برده ؟
    و داشتم با تمام تلاشم سعی می کردم جای رضا رو هم پر کنم ...
    ولی چشمان ثمر به من می گفت که اون رضا رو می خواد ...
    نداشتن پدر درد بزرگیه ولی اینکه داشته باشی و نباشه , درد بزرگ تر ...
    چند روز پیش از این با خودم بردمش و لوازم مدرسه رو براش خریدم ... روپوش و کفش و کیف ... هر چی که دوست داشت ...
    نمی خواستم کمبودی احساس کنه ولی ثمر بازم رضا رو می خواست و چشم براه اون بود ...

    اون روز بعد از ظهر , ثمر با ذوق و شوق ؛ تمام مدت از مدرسه رفتنش حرف می زد و من سرمو تکون می دادم ...
    از محمد خبری نبود ولی من نمی تونستم فکر محمد رو از سرم بیرون کنم ... از اینکه آتیش عشق به جونش افتاده بود , از خودم بدم میومد ...
    دلم می خواست زمان به عقب برگرده و اون به من چنین چیزی نگفته باشه ...
    از بس حالم بد بود تلویزیون رو روشن کردم ... برنامه های اون زمان دلچسب من نبود و اغلب نگاه نمی کردم ....
    اما خبری که شنیدم منو شوکه کرد ... جنگ , سایه ی سیاهشو روی وطن ما انداخته بود ... خوب معلومه دیگه حالم بدتر شد ... اونقدر که مسائل خودم کوچیک به نظرم اومد ...
    ولی دیگه طاقت موندن تو خونه رو نداشتم , برای همین تا مامان زنگ زد شام بیا اینجا ، حسام و فهیمه هم میان ...
    زود ثمر رو آماده کردم و رفتم ...
    فهیمه تو آشپزخونه به مامان کمک می کرد و حسام و سامان و بابا هم باز داشتن جر و بحث سیاسی می کردن ...
    از مامان پرسیدم : کاری دارین من براتون بکنم ؟

    گفت : نه , همه چیز حاضره ... تو بشین الان ما هم میایم ...
    نشستم روی مبل ...

    بابا داشت می گفت : صد دفعه بهتون گفتم انقلاب نکنین , اینم نتیجه اش ... به خدا هیچ کس برای این مملکت شاه نمی شه ...
    حسام با لحن تندی گفت : ای بابا اولا که ما انقلاب نکردیم , انقلاب شد ... بعدم تا ما آدما دنبال آدمایی مثل شاه بگردیم , همیشه همین آش و همین کاسه است ...
    حرف حسام به اینجا که رسید , من دیگه از خونه زده بودم بیرون ... بدون اینکه به کسی چیزی بگم ... خودم به اندازه ی کافی داشتم و حوصله بحث های بی مورد اونا رو نداشتم ...
    کسانی که هیچ کاری نمی کنن و فقط اظهار نظر می کنن و حرف بیهوده می زنن ...





    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان