خانه
235K

رمان ایرانی " دل "

  • ۱۰:۴۵   ۱۳۹۶/۶/۲۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان دل ❤️


    قسمت پنجاه و دوم

    بخش دوم



    مامان گفت : الهی شکر که تو بی گناه بودی ... والله راستش با اون اخلاق هایی که تو  داری , من که بهت شک کرده بودم ... آقا رضا تو رو خدا دیگه حواستو جمع کن ... نزدیک بود که قاتل زنت بشی و خطر از بیخ گوشت گذشت ... درس عبرت بگیر مادر و دیگه تو رو خدا دست روی کسی دراز نکن ...
    این کارا آخر و عاقبت نداره ... حادثه یک دفعه اتفاق میفته ...
    محمد از اتاق اومد بیرون , رضا نگاهی به اون کرد و باهاش دست داد ولی از حال هر دو معلوم بود که زیاد از دیدن هم خوششون نیومده ...

    در حالی که رضا نمی دونست چی بین منو و محمد می گذره ... فقط نمی خواست کسی دور و بر من باشه ... برای همین نسبت به اون حساس بود ...
    ثمر صدای رضا رو شنید و از اتاقش اومد بیرون و خودشو انداخت تو بغلش ...
    مامان گفت : لی لا جون سفره رو پهن کن , من غذا رو می کشم ...
    رضا همین طور که سر و روی ثمر رو می بوسید , پرسید : چی داریم مامان جون ؟ ...
    مامان گفت : لوبیا پلو ...
    رضا به ثمر گفت : قربونت بره بابا ... بذار برم دست هامو بشورم , میام پیشت ...
    و همین طور که می رفت تو دسشویی , گفت : جنازه رو تحویل دادن , باید زود برم برای کارای کفن و دفن ... فردا صبح اول وقت تشییع می شه , باید امشب همه ی کارا رو بکنم ...
    وقتی اومد بیرون , مامان یک حوله بهش داد ... گرفت و پرسید : بابا شما با من میاین ؟ می دونم خسته هستین ولی کسی رو ندارم ... محمد شما چی ؟ میای کمکم ؟

    بابا نشست سر سفره و گفت : معلومه دست تنهات که نمی ذارم ...
    محمدم زیرزبونی گفت : بله میام ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان