خانه
354K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۲۰:۱۳   ۱۳۹۶/۲/۱۴
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت پنجم

    بخش دوم


    ولی نزدیک امتحانات نهایی بود و کنکور ... و مریم فقط درس می خوند و هیچ کسی نمی تونست جلوی این کارو بگیره ... حتی من ...
    این بود که منم یا مدرسه بودم و یا با مریم درس می خوندم ...

    خیلی کم اتفاق میفتاد که به اصرار من کمی خوش می گذورندیم ...
    تقریبا هر چی مریم بلد بود , به منم یاد داده بود ...
    تست می زد و تلاش می کرد ... و من چون خیلی دوستش داشتم دلم می خواست با اون باشم به حرفش گوش می کردم و درس خوندیم و درس خوندیم .......
    طوری که دیگه افتاده بودم رو خط درس خوندن .... تا امتحان نهایی تموم شد و پشت سرش کنکور دادیم ... و من یک نفس راحت کشیدم ...
    فقط برای اینکه مریم نمی خواست دیگه درس بخونه خیالم راحت شده بود ... علی از اینکه دیده بود ازش فاصله گرفتم ... و جواب سلامشو هم درست حسابی نمی دادم , یکم دست و پاشو جمع کرده بود ...
    طوری که گاهی فکر می کردم اشتباه فهمیدم و اون از روی همون علاقه ای که من به اون دارم این کارو کرده ...
    کم کم دلم برای مامان و بابام تنگ شد ... شبها احساس تنهایی می کردم و دلم می خواست گریه کنم ...
    هیچ وقت اینقدر طولانی از اونا دور نشده بودم ... و دیگه برای دیدنشون بی تاب بودم ...
    گاهی مامان زنگ می زد و حرف می زدیم و چند بارم با امیر صحبت کردم ... حالش خوب شده بود و مامان می گفت به زودی برمی گردن ...
    تا بالاخره اون روز رسید ....
    به محض اومدن اونا , من خانواده ی آقا کمال رو به طور کلی فراموش کردم ... واقعا جوونی عجب دوران عجیبیه ...
    تا زمان گرفتن نتیجه ی کنکور رسید ... مریم و علی رفته بودن دانشگاه و من منتظر بودم تا اونا برگردن ...




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان