خانه
354K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۴:۵۸   ۱۳۹۶/۲/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت ششم

    بخش پنجم



    تا نشستیم تو ماشین , مریم پرسید : رعنا داشتی چیکار می کردی ؟ استاد همش به تو نگاه می کرد ...
    براش تعریف کردم که چه احساسی دارم ... و همون طور که حدس می زدم اونم منو نصیحت کرد که : اینقدر زود تصمیم نگیر ... تو فقط دوبار اونو دیدی ... آدم که به این زودی عاشق نمی شه ...
    اصلا نمی شناسیش ...
    گفتم : می دونم ... من اصلا دلم نمی خواد عاشق بشم ... می دونم که اسیر میشم ولی دست خودم نیست ... از همون جلسه ی اول احساس عجیبی نسبت بهش پیدا کردم ...
    گفت : رعنا عزیزم , تو همیشه شلوغ می کنی و های و هو راه می ندازی ... ولی این بار شوخی نیست ... عاشق شدم یعنی چی ؟
    اینقدر با قاطعیت نگو .. خودتم باورت می شه ...
    شاید زن داشته باشه ... یا ... تو اصلا به فکر مادرت هستی .
    می دونی اگر بفهمه چه غوغایی راه میفته ؟
    این کاری که تو داری می کنی , عاقبت نداره ... پس همین حالا دنبالش نرو ... تو حتی اسمشو درست نمی دونی ...

    پرسیدم : تو می دونی ؟
    گفت: آره سعید موحد ...
    گفتم : سعید ؟ آره , می دونم ... منم دلم نمی خواد ...

    و ساکت شدم و رفتم تو فکر نکنه زن داشته باشه ...........




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان