داستان رعنا
قسمت هفتم
بخش چهارم
سعید اومد ... محکم و بی تفاوت و آروم ...
بدون اینکه منو نگاه کنه , درس رو شروع کرد ....
من منتظر یک نگاه و اون بی خیال مشغول درس دادن ...
تا گفت به قول مولانا ...
ما را سفری فتاد بی ما
آن جا دل ما گشاد بی ما
آن مه که ز ما نهان همی شد
رخ بر رخ ما نهاد بی ما
چون در غم دوست جان بدادیم
ما را غم او بزاد بی ما
ما را مکنید یاد هرگز
ما خود هستیم یاد بی ما
بی ما شده ایم شاد گوییم
ای ما که همیشه باد بی ما
درها همه بسته بود برما
بگشود چو راه داد بی ما
با ما دل کیقباد بنده ست
بنده ست چو کیقباد بی ما
ماییم ز نیک و بد رهیده
از طاعت و از فساد بی ما
ناهید گلکار