داستان رعنا
قسمت پانزدهم
بخش چهارم
بابا انگار دلش می خواست همین رو از سعید بشنوه ... صورتش از هم باز شد ...
رو کرد به من و گفت : تو چی رعنا خانم ؟ تو می تونی با من و مادرت قطع رابطه کنی ؟ ...
من با توجه به حرفی که سعید زده بود , گفتم : نه , هرگز منم این کارو نمی کنم ...
بابا گفت : بسیار خوب , خلاصه ی کلام ... حالا خودتون انتخاب کنین ...
شما دو نفر , راه سومی ندارین ... یا آقا سعید و یا رعنا یکیشون از خانواده اش بگذره ...
در صورت اول ... من مثل پسرم با شما رفتار خواهم کرد و عضوی از خانواده ی ما می شین و هر چی که من دارم مال شما هم هست ...
در صورت دوم ... رعنا بدون هیچ حمایتی از ما با یک چمدون لباس , با یک عقد ساده توی همین خونه می تونه با شما بیاد و دیگه هیچ وقت اسم مارو هم نیاره ... و این فقط برای رعایت دوام زندگی اوناس و اینکه رعنا دچار دردسر نشه ....
گفتم : چرا شما یک کار نشدنی از ما خواستین ؟ این شرایط با همون مخالفت اول شما که فرقی نداشت ...
بابا گفت : کار نشدنی اینه که تو بری خونه ای که بهش عادت نداری و باز برگردی اینجا ...
هیچ وقت به اون زندگی عادت نمی کنی ... باید بری و بدونی همینه و زندگی گذشته رو فراموش کنی ... خدا رو شاهد می گیرم آقای موحد فقط برای خودشون میگم ....
جواب داد : بله , می فهمم شما دارین چقدر از خودگذشتگی می کنین ... درک می کنم ... ولی این رو هم در نظر بگیرین که برای یک دختر به نازپروردگی رعنا جان خیلی سخته که از شما بگذره ...
زود دلش تنگ میشه و بیقراری می کنه و باز شما به هدفتون نمی رسین ... شما اینو بدونین که یک جورایی ما هم در شرایط شما قرار داریم ... و اگر عشق بی حد و اندازه ی سعید نبود , اصلا مزاحم شما نمی شدیم ...
با این تفاوت که سعید خودش تصمیم می گیره و ما اطاعت می کنیم ... ولی کاملا ناهماهنگی موجود رو تشخیص می دیم ...
من شخصا فکر می کنم کمی هم خودمون رو بذاریم جای اون دو جوون که هر دو ناخواسته درگیر این علاقه ی عجیب شدن و از دل اونا به مسئله نگاه کنیم ...
به نظر من این کارو نکنین آقای جهانشاهی ... یک راه سوم هم باید باشه ...
مامان که همین طور عصبانی نشسته بود , با لحن بدی گفت : نه , همین دو راه هست ... امکان نداره ما با شما رفت و آمد کنیم ....
ناهید گلکار