داستان رعنا
قسمت پنجاهم
بخش دوم
من یک چشمک زدم به آقا جون و به حمید گفتم : باشه هر طوری خودت می خوای تصمیم بگیر ... همین امشب که نمی خوای صیغه ی طلاق خونده بشه ؟ ... پس برو دست و صورتتو بشور و بیا شام بخور , بعدا در موردش حرف می زنیم ...
حمید رفت بالا ...
هانیه از من پرسید : چیکار کنیم رعنا جون ؟ واقعا آقای سماواتی این کارو می کنه ... خوب حمید حق داره ,کاش بهش می گفتن ... خوب این پسر تا حالا از این چیزا ندیده ... شوکه شده ...
گفتم : راست میگی ولی این راهش نیست ... صبر می کنیم تا آروم بشه ... باید ببینیم چه راهی بهتره ...
گفت : من زنگ بزنم به نازنین ؟
گفتم : نه اصلا ... بذار فکر کنن ما نمی دونیم ... اگر می خواستن ما بفهمیم خودشون می گفتن ... حالا حتما اونا هم خیلی ناراحتن ... به خصوص نازنین که گناهی هم نداره ... تو به روی خودت نیار هانیه جون ...
باران گفت : رعنا جون زهرماری چیه ؟ چرا آقای سماواتی خورده ؟
با بی حوصلگی گفتم : چه می دونم , خورده دیگه ... می خواسته حالش بد بشه ...
میلاد گفت : نه بابا یعنی عرق خورده ...
گفتم : تو از کجا می دونی ؟ دهنتو ببند ...
گفت : مریخی ها بهم گفتن ... رعنا جون مثل اینکه ما مدرسه هم می ریم ... من سوم راهنمائیم ... شما هنوز فکر می کنین من بچه ام ؟
گفتم : نه مامان جان , شما همه چیز باید بدونی ولی تعجب کردم ...
باران گفت : خوب منم می دونم ...
گفتم : بسه تو دیگه ... از کجا می دونی ؟
گفت : مثل اینکه منم مدرسه می رم ... کلاس پنجمم رعنا خانم ... من سال دیگه می رم راهنمایی ...
گفتم : چی رو می دونی ؟ برو درستو بخون ... این چیزا به درد تو نمی خوره ... برو ببینم ... زود ...
هانیه گفت : رعنا جون درسشو خونده , می خوایم شام بخوریم ...
ناهید گلکار