خانه
354K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۳:۰۰   ۱۳۹۶/۴/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت هفتاد و یکم

    بخش دوم




    ببین تا الان من کاری به کارت نداشتم ولی الان تک و تنها توی اون خونه ی به اون بزرگی موندی ... دیگه وقتشه بری دنبال زندگی خودت ...
    گفت : زندگی من تویی ... چرا نمی فهمی ؟من از تو انتظاری ندارم ... برای من همین بسه که حتی شده از دور مراقب تو باشم ...  اگر بگی دیگه نیا اینجا یا نخواسته باشی منو ببینی , بازم من دوستت دارم و از دور مراقبت می شم و برای من همین کافیه ...
    اگر شده تا آخر عمر منتظرت می مونم , شاید یک اتفاقی افتاد ... ولی نمی تونم سر یک بنده ی خدا رو گول بزنم , همون طور که تو نمی تونی با من باشی ...
    گفتم : ولی این اتفاق هرگز و به هیچ عنوان نمی افته...  علی خوب فکر کن ... اگر می خواست بشه تا حالا شده بود ... پس تو با صبر کردنت عمرتو تباه می کنی و این به من عذاب وجدان میده ...
    نه می تونم بی خیالت بشم نه می تونم به چشم دیگه ای  بهت نگاه کنم ...
    ولی اگر زن بگیری همه چیز روبراه میشه ... از ته دلم می خوام تو برادر من باشی و توام منو همین طوری دوست داشته باشی ... تو باید سر و سامون بگیری ... اگر این کارو بکنی , منو فراموش می کنی ... تازه متوجه میشی که چقدر کار خوبی کردی ...
    بچه دار میشی ... بچه ات به من میگه عمه ... خیلی خوبه و منم راضی می شم ...
    اگر منو دوست داری با این دختر ملاقات کن ... من دیگه بهش گفتم ... بده بگم تو نخواستی ...

    گفت : ببخشید به کی گفتی ؟
    گفتم : نوشین ... دیدم حالت با اون خوبه , گفتم شاید به تفاهم برسین ...
    با تعجب پرسید : تو چیکار کردی ؟ قبل از اینکه با من حرف بزنی رفتی به اون گفتی ؟ یعنی اینقدر من برات ارزش دارم ؟ نه بهتره بگم برات بی ارزشم ؟
    اگر اینقدر مزاحم زندگی تو هستم دوباره از این شهر میرم ... از جلوی چشمت دور میشم ... ولی از من نخواه که کسی رو بدبخت کنم ...
    گفتم : منو تهدید نکن علی ... برو هر کجا دلت می خواد برو ... به درک ... یک ماه بگذره فراموشت می کنم ...
    حق با توست من نباید بدون هماهنگی با تو این کارو می کردم ... خودمم متوجه شدم ولی شرایط من رو هم در نظر بگیر ... ببین میلاد ! باران ! مجید ! حمید و هانیه  ! من جواب اینا رو چی بدم ؟ من  نمی تونم ... هر کجا می خوای بری برو ... دیگه به من مربوط نیست ... این اولین و آخرین بارم بود ...

    لعنت به من ... اصلا یکی نیست به من بگه برای چی به فکر تو هستم ؟

    از نوشین هم عذرخواهی می کنم ... مشکلی نیست , میگم گفتی قصد ازدواج نداری ...

    تموم شد ... دیگه بسه ......




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان