داستان رعنا
قسمت هفتاد و دوم
بخش دوم
این حرفا منو قانع نکرد ... لحن حرف زدنش با من فرق کرده بود و من اینو احساس می کردم ...
دوست نداشتم دیگه چیزی در این مورد بشنوم ...
شاید اگر کسی از ته دلم می خواست بپرسه , دوست داشتم علی قبول نکنه ... دلم می خواست به توافق نرسن ... و این ذهن من آشفته کرده بود ...
ولی زود به خودم نهیب زدم و سعی کردم بهش فکر نکنم ...
علی تا شام خورد , خداحافظی کرد و رفت ...
وقتی من و میلاد و باران تنها شدیم , میلاد گفت : فردا سوسن مرخص میشه ... مامانش اصرار داره ببره خونه ی خودشون ولی من دلم نمی خواد ...
پرسیدم : چرا میلاد جان ؟ اینطوری که راحت تری ...
گفت : آخه دلم می خواد شما پیشم بمونی و از بچه مراقبت کنی ...
گفتم : من حرفی ندارم ولی اولا زیاد از این کارا نکردم ... دوما ممکنه مادر سوسن ناراحت بشه ... دخترا اینجور وقت ها به مادرشون احتیاج دارن و چیزایی که میشه به مادر گفت رو به مادر شوهر نمی شه ...
میلاد سری تکون داد و گفت : ای به درک ... برن گمشن ...
باران با تعجب پرسید : میلاد حدس من درست بود ؟ تو با سوسن اختلاف داری ؟
نگاهی به من که شکل علامت سوال شده بودم کرد و گفت : نه به اون صورت ... ولی خوب مثل اینکه همه ی زن و شوهرها با هم اختلاف دارن ...
ولی برای من خیلی عجیبه ... چون از این حرفا تو خانواده ی ما نبوده و من ندیدم یک زن به شوهرش فحش های بد بده ... فقط این جدال ها رو تو فیلم ها دیده بودم ...
باورتون میشه فکر می کردم این حرفا مال تو فیلم هاست ...
من سکوت کردم تا میلاد همه ی حرف دلشو بزنه ... ولی باران طاقت نداشت و پرسید : سوسن بهت فحش میده ؟ برای چی ؟
جواب اونو نداد و رو کرد به من و گفت : مامان می دونی آقای دارابی چهار پنج ساله پولدار شده ؟
ناهید گلکار