خانه
354K

رمان ایرانی " رعنا "

  • ۱۳:۲۸   ۱۳۹۶/۴/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رعنا


    قسمت هفتاد و دوم

    بخش سوم




    گفتم : علی که از همون اول گفت ... حالا مهم نیست , به ما ربطی نداره ...
    گفت : می دونی چطوری ؟ می خواست منم ببره باهاش کار کنم ... توی یک کارِ زشت و کثیف که من دوست ندارم ... برای همین نرفتم  ... حالا  سوسن مرتب به من سرکوفت می زنه که بی عرضه ای و نمی تونی  پول دربیاری ...

    با هراس پرسیدم : مواد مخدر ؟ قاچاق ؟ چیه ؟ 

    با یک پوزخند گفت : اینا که میگی در مقابلش شغل شریفه ...
    حیرت زده پرسیدم : یعنی از این بدتر ؟
    گفت : ببین مامان , منم درست سر درنمیارم دارن چیکار می کنن ... دارابی و با یک عده ی دیگه مدت هاست دارن سندسازی می کنن ... اونا سندای مردم رو می خرن , بدون زمین ...
    گفتم : نمی فهمم ... سند بدون زمین به چه دردی می خوره ؟
    گفت : خیلی زیاد به دردشون می خوره ... گوش کن ... سندها رو با قیمت های کم می خرن ... زمین کشاورزی , زمین های کویر که سند داره ... بعد اینطوری که من شنیدم با پول دادن به کارشناس , اونا رو با قیمت بالا ارزشیابی می کنن و بعد می ذارن رهن بانک ... اینطوری تمام پول مال خودشون میشه ...
    اصلا جلوی این آدما حرف صد میلیارد می زنی , مسخره ات می کنن ... چند روز پیش یک عده از اصفهان اومده بودن ... اگر اونا رو می دیدی ! نماز می خوندن و تسبیح می نداختن ولی داشتن برای یک عده کله گنده سند جعلی می خریدن ...
    پرسیدم : پدر سوسن این وسط چیکاره است ؟

    گفت : هیچی ... توسط همین واسطه ها سند پیدا می کنه و درصد می گیره ...  اون یک بار ممکنه پانصد میلیون و یا یک میلیارد گیرش بیاد ... حالا شما ببین تو این مملکت دارن چیکار می کنن ...
    من می خواستم برم و اونا رو لو بدم ولی فکر کردم نه مدرک دارم نه کسی که دنبال کارم باشه ... بیخودی خودمو تو دردسر می ندازم و چیزی رو هم نمی تونم ثابت کنم ... می خواستم به عمو مجید بگم دیدم اون نمی تونه ساکت بشینه و برای اون دردسر درست می کنم ...
    اینا دارن وام های کلان می گیرن از بانک های مختلف ... تا سررسید نشه , کاری نمی شه کرد ...
    باران گفت : حالا سررسید بشه چی میشه ؟ بازم کاری نمی شه کرد ... کار تو و امثال تو نیست ... خدا کنه یکی متوجه ی این چپاول بشه و گرنه پول ها رو برمی دارن میرن ...
    میلاد گفت : بیشتر سر همین با سوسن دعوامون میشه ...
    من میگم چرا بابات اینکارو می کنه و اونم میگه کار , کاره ... هر طوری شده باید پول درآورد ... تو بی عرضه ای که یک خونه هم نداری ... این خونه ای که مال بابای منه از همین پولا خریده شده که تو نشستی توش ... سوسن متوجه نمیشه من چی میگم .....




    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان