داستان رعنا
قسمت هفتاد و پنجم
بخش پنجم
فردا صبح که هنوز میلاد و سوسن خواب بودن و من داشتم به امیرعلی آبمیوه می دادم و فکر می کردم که با میلاد صحبت کنم و ماجرا رو براش تعریف کنم شاید اون کاری بکنه و جلوی دوباره اومدن دکتر نوری رو بگیره ,
تلفن زنگ خورد ... گوشی رو برداشتم ... یک آقایی بود گفت : خانم موحد ؟
گفتم : بفرمایید , خودم هستم ...
گفت : من کوروشم ... می خواستم خواهش کنم یک جلسه ی دیگه مزاحم شما بشم و به حرفم گوش کنین ...
یک فکری به ذهنم رسید که شاید می تونست منو از شر دکتر نوری خلاص کنه ... اصلا میلاد هم اونو ببینه و نظر بده , شاید خوب بود ... این شد که گفتم : باشه عیب نداره , تشریف بیارین ...
با خوشحالی پرسید : امشب بیام ؟ ساعت چند ؟
گفتم : شما هفت اینجا باشین ...
با ذوق و شوق تشکر کرد ... باورش نمی شد که من به این راحتی اونو بپذیرم ... ولی خودم به شدت دلواپس شده بودم ... نباید باران رو از چاله در میاوردم و می نداختم تو چاه ... هیچ وقت تصمیم گیری اینقدر برام سخت نشده بود ...
اما تا به باران گفتم , اوقاتش تلخ شد و با اعتراض گفت : شما اصلا منو آدم حساب می کنین ؟ ...
من تازه دارم با مهران آشنا می شم , شما به یکی دیگه میگین بیاد ؟ اگر بفهمه ناراحت میشه ... می خواستین صبر کنین ببینیم این یکی چی میشه , بعدا ...
تازه رعنا جون مگه شما نبودین که گفتین این پسره به درد تو نمی خوره ؟ ...
گفتم : هر چی این کوروش به درد تو نمی خوره , مهران صد برابر نمی خوره ... تازه من می خوام باهاش حرف بزنم تا عمو علی اینجاست که مزاحم تو نشه ...
دخترِ من , عزیز من , اون هر شب راه میفته میاد اینجا ... خوب می بینم تو داری نرم میشی ولی با وجود مادربزرگ اون تو خوشبخت نمی شی ... بیخودی بهش دل نبند , من اجازه نمی دم ...
گفت : من به مادربزرگش چیکار دارم ؟ ... بهش محل نمی ذارم ... اصل کار مهرانه که من ازش خوشم میاد ...
امیرعلی تو بغلم بود ... گذاشتم زمین و سست شدم ... خدای من می دونستم اینطوری می شه ...
گفتم : وای علی , این با تو ... با کوروش حرف بزن و ردش کن بره ... مثل اینکه بازم اشتباه کردم ؟
علی گفت : نه , خوب کاری کردی ... بهتر ... همین جا حرف می زنیم و میره ... اون باید بدونه نباید مزاحم باران بشه ... چیزی نیست ...
با هزار مکافات من و سوسن , باران رو راضی کردیم که به شرط اینکه از اتاق بیرون نیاد , کوروش رو راه بدیم تا باهاش حرف بزنیم ...
ولی میلاد هم مخالف بود و متوجه نمی شد من در مورد مادربزرگ مهران چه مشکلی دارم ... اون دلیل منو واهی می دونست و می گفت : ای بابا رعنا جون ندیده بودم کسی رو به خاطر مادربزرگش رد کنن ... بیچاره دست خودش که نیست , نمی تونه مادربزرگشو بکشه که می خواد زن بگیره ...
اصلا حالا بذار این یک عیب رو هم داشته باشه ... خیلی پسر خوبیه , من که عیبی درش نمی ببینم ...
ناهید گلکار