داستان رعنا
قسمت بیست و هفتم
بخش چهارم
گفت : میگی یا بازم بکشه ؟
به همون حال موندم ...
باز بلند گفت : بکش ...
و باز اون جسم روی دست دیگه ام حس کردم ...
باید تحمل می کردم ... نباید جلوی اون کم میاوردم ...
و درد جانگذازی که تحملش طاقت فرسا بود رو تجربه کردم ...
ولی اون نباید ناله ی منو می شنید ...
سرشو آورد تو صورت من و پرسید : چی شد ؟ میگی یا بکشه ؟
با تمام نیرویی که در بدن داشتم تف کردم تو صورتش ...
خونی که از دو دستم جاری شده بود , از دامنم رد شد و پاهای منو گرم کرد ...
شهریار سیلی محکمی زد به صورتم و فریاد زد : حرف بزن لعنتی .....
سرم گیج رفت و چشمم سیاه شد و دیگه چیزی نفهمیدم ...
نمی دونم چقدر طول کشید که شنیدم یکی گفت : داره به هوش میاد ...
شهریار گفت : حالا بکش ...
خودمو آماده کرده بودم ... که یکی اومد تو اتاق و گفت : قربان ... دست نگه دارین ...
شهریار گفت : بکش ...
بلند گفت : قربان خواهش می کنم ... دستور از بالاست ....
اون عصبانی همراه اون مرد از اتاق رفت ...
کمی بعد اون دو تا مرد هم رفتن و منو با همون حال تنها گذاشتن ...
سرم رو پایین گرفتم و با صدای بلند گریه کردم ... دیگه نمی تونستم ناله نکنم ...
مدتی به همون حال موندم ... که در باز شد و یک افسر شهربانی اومد با مهربونی و ادب دست و پای منو باز کرد و دست منو گرفت و انگشت های منو باندپیچی کرد تا جلوی خون رو بگیره و گفت : خانم جهانشاهی بلند شین ... می تونین راه بیاین ؟
گفتم : نمی دونم ...
نمی خواستم باهاش برم می ترسیدم این خواست شهریار باشه ...
پرسیدم : می خوای منو کجا ببری ؟
گفت : نترسین ... با من بیاین ... تموم شد ... شما آزاد شدین ...
به اطراف نگاه می کردم و می لرزیدم ...
احساس می کردم بازم این یک تله است ...
اون افسر با احترام گفت : خواهش می کنم نترسین ... من از طرف پدرتون اومدم شما رو ببرم ...
با قدم های لرزون راه افتادم ...
از یک راهروی باریک رد شدیم و در انتهای اون یک سالن بود ... وارد سالن شدیم ... و من بابام و آقا جون رو منتظر دیدم ...
بابا فورا اومد جلو و منو گرفت و روی دست بلند کرد ... دستهامو که غرق خون بود دور گردنش حلقه کردم و سرم رو گذاشتم روی سینه اش و آروم گرفتم ...
در حالیکه فکم به شدت درد می کرد , آهسته گفتم : ممنونم خانم ... بازم نجاتم دادی ...
بابا در حالی که بغض شدیدی داشت , گفت : منم بابا ... پدرت ... حالت خوبه ؟ ... منو می شناسی ؟
ناهید گلکار