خانه
184K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۴:۱۱   ۱۳۹۶/۱/۷
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت پنجم

    بخش اول




    این حق رویا بود ؛ نباید این کارو باهاش می کردی اصلا چرا پولو به تو دادن ؟

    همین طور که لبهاش می لرزید ، گفت : والله اثاث کشی خرج داره مال من تنها که نبوده , خوب گذاشتم رو پول خونه . فکر کردم من و رویا نداریم که …. اونم داره تو این خونه غذا می خوره پول تو جیبی می گیره . خوب من یک میکانیک ساده ام از کجا می خوام بیارم این مدت خرج اونو بدم تازه بیشترم خرج کردم …..
    گفتم : دستت درد نکنه پس من آدم نبودم که ازم بپرسی . شاید اگر بهم می دادی خودم به فکر این بودم که سربار تو نباشم ….. ولش کن من خودم همه چیز رو فهمیدم . عمو لطفا این قضیه رو روشن کنین که سهم منو بدن من برم زیر نظر شما یک جایی برای خودم بگیرم . دیگه بعد از امشب که برادرم دست منو گرفت و زنش منو زد دیگه تو این خونه امنیت ندارم .
    هادی پرید وسط … : که این چه حرفیه ؟ تو خواهر منی … کی ؟ من دست تو رو گرفتم ؟ داشتی اون بدبخت رو که اینقدر زحمت تو رو کشیده می کشتی . بابا تو دیگه کی هستی ؟ فکر نمی کردم اینقدر بی چشم و رو باشی ….
    گفتم : ولش کن هادی من نمی خوام با شماها بحث کنم ، می خوام تکلیفم روشن بشه .

    بعد رو کردم به عمو و گفتم : خونه ای که میگن من توش سهم دارم بیاین تماشا کنین ، اتاق من کجاس ؟

    و بردمش تو اتاقم . خانم خبیری زد تو صورتش و گفت : بمیرم الهی … آخه چرا این خونه ی به این بزرگی تو اینجا باشی ؟ حالا گیرم که سهم هم نداشته باشی اینجا نم داره فردا روماتیسم می گیری ….
    اعظم اومد وسط که تف به روت بیاد ما نگفتیم یک کم موقتی بیا اینجا تا جا بجا بشیم ( رو کرد به خانم خبیری ) به خدا این دختر لوس و نُنره … انگار از دماغ فیل افتاده می خواد مظلوم نمایی کنه . قرار نیست که تو این اتاق باشه خوب ما بهش گفتیم که تو اتاق های دیگه نیاد ؟ فقط اثاثشو گذاشتیم اینجا , بابا تو چه سلیته ای هستی ؟

    و شروع کرد به داد و هوار زدن که به خدا دیگه خسته شدم چقدر این دختر پر رو و بی حیا رو تحمل کنم ؟ آخه هر چیزی حدی داره …
    من مونده بودم و می ترسیدم عمو حرف منو باورنکرده باشه ولی زن عمو عصبانی شد که بابا خدا رو خوش نمیاد پولاشو گرفتین این اتاق رو هم بهش دادین ، لااقل رفتارتون که می تونه خوب باشه ، این چه طرز برخورده شما دارین جلوی ما بهش توهین می کنین ؟

    یک مرتبه اعظم با صدای بلند هوار زد که : به شما چه مربوط ؟ نفهمیدم سر پیازی یا ته پیاز ؟ برین خونه تون و به کار فامیلی دخالت نکنین . اینا خواهر برادرن امروز همدیگر رو بکشن گوشت همو می خوردن ولی استخون همدیگر رو چال می کنن ، برین لطفا بیشتر از این بال به بالش ندین . بچگی کرده شما رو خبر کرده ممنون که اومدین . حالا به سلامت ….خودمون یک جوری حلش می کنیم . به سلامت ….
    عمو گفت : نه خیر این خبرا نیست ,, چرا داری شلوغ می کنی ؟ من در مقابل دوستم برای دخترش احساس مسئولیت می کنم چه بخواین و چه نخواین من کنارشم از اینجا جُم نمی خورم تا تکلیف اون روشن بشه …….
    بعد هادی حالت گریه به خودش گرفت و چشماش پر از اشک شد و گفت : عمو … رویا ، جون و دل منه . مگه من می تونم ناراحتی اونو ببینم ؟ به خدا به ولای علی اشتباه می کنه من که بد خواهرمو نمی خوام آخه این چه حرفیه شما می زنین ….

    همه ی این حرفا برای اون اتاقه که اونم بهش گفتم موقتی برو تا جا به بجا بشیم …

    رو کرد به من و گفت : نگفتم ؟ راستشو بگو نگفتم ؟ … چشم همین امشب ترتیبشو میدم …..

    اعظم جون برو یک اتاق رو خالی کن ، همین امشب رویا بره توش خیالش راحت بشه …. آخه لوس بازی هم حدی داره ….
    اونم قیافه ی مظلومی به خودش گرفت و گفت : باشه بابا خالی می کنم می خواستم چند روز دیگه بکنم . همین امشب می کنم تمومه دیگه ؟ …
    خانم خبیری بغض کرده بود و هی با تاسف سرشو تکون می داد ….

    عمو ، هادی رو کشید کنار و با صدای آهسته باهاش حرف زد اونم هی دستشو می گذاشت روی چشمشو می گفت : چشم خاطرتون جمع باشه …..

    بعد عمو به من گفت : با من بیا کارت دارم ….

    و خودش راه افتاد و خداحافظی کرد ولی خانمش بدون هیچ حرفی سرشو انداخت پایین و رفت بیرون ….

    دنبال عمو رفتم هادی هم اومد ...

    عمو بهش گفت : میشه هادی جون تنها حرف بزنم ؟

    سه نفری رفتیم دم در .

    خانم خبیری داشت گریه می کرد گفت : به خدا آدمی مثل اونا ندیدم . فکر کنم هادی مثل زنش شده اینجوری نبود خیلی بچه ی خوبی بود.

    بعد عمو گفت : تو راست میگی یک ریگی تو کفش اینا هست من تا از قضیه سر در نیارم ولش نمی کنم اولا که با امضاء یک وکالت تو خونه , اون نمی تونه نه خونه رو بفروشه نه بخره باید محضری باشه و تو دفترخونه امضاء کرده باشی پس صبر کن من ته و توشو در میارم .





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان