داستان رویایی که من داشتم
قسمت دوازدهم
بخش سوم
تورج رگ گردنش بلند شد که : هیچ فکری نمی کنی ، رویا اینجا می مونه گفته باشم ؛ حمیرا اینجا مهمونه ….. خون همه ی مارو تو شیشه کرده آرامش و آسایش ازا ین خونه رفته . یکی اومده که دلمون بهش خوشه میگی باید بره ؟ من نمیذارم ، اگر اون بره منم میرم . تو بمون با دختر دیوونت ….
عمه گفت : حرف مفت نزن من کی گفتم بره ؟ میگم یک فکری می کنیم نباید با هم مواجه بشن … چیکار کنم ؟ تو بگو چیکار کنم ؟ …
این حرفا مثل پتک می خورد تو سر من . دلم می خواست می مردم و این حرفا رو نشنوم ….
گفتم : تو رو خدا بذارین من برم … میرم پیش هادی اون که منو بیرون نکرده بود ….
صدای ماشین اومد و دکتر رسید و عمه با اون رفت بالا …..
چمدون من دست تورج بود ... گفتم : اگر ندی بدون اون میرم …
گفت : منم دنبالت میام . تا هر کجا که بری میام ولت نمی کنم . بیخودی سعی نکن … اتاق من مال تو ، من میرم تو یک اتاق دیگه بیا … بیا بریم بالا …..
سر جام میخکوب شده بودم … نمی دونستم تو صورت اونا نگاه کنم از اون همه تحقیر خسته شده بودم …. که ایرج و علیرضا خان سراسیمه رسیدن ….
مثل اینکه از همه چیز خبر داشتن علیرضا خان اول به من گفت : ناراحت نباش اون مریضه به دل نگیر ….. و رفت بالا ……
ولی ایرج دستشو گذاشت روی شونه ی من و گفت : خیلی ببخشید تورج زنگ زد و همه چیز رو گفت . نمی دونم چطوری از دلت در میاد ولی ما رو ببخش .
نگاهی به چمدون انداخت و گفت : این چیه ؟
تورج جواب داد : خانم داشت می رفت ، من جلوشو گرفتم ….
اینجا دیگه نتونستم جلوی خودمو بگیرم و اشکهام سرازیر شد …
گفتم : من باید برم . نمی شه نمی تونم دیگه مزاحم شما بشم ….
ایرج گفت : ما که نمیذاریم تو جایی بری . اینو قبول کن حمیرا مریضه نباید اینطور می شد ؛؛ ولی تو ببخش ما دیگه مواظبت هستیم …..
هر چی اونا می گفتن نمی تونستم دیگه برگردم تو اون خونه … فقط اشک می ریختم ………
مدتی بعد دکتر اومد پایین و ایرج اونو بدرقه کرد و رفت و بعد از چند دقیقه علیرضا خان و پشت سرش عمه از پله ها اومدن پایین ...
علیرضا خان در حالی که که خیلی عصبانی بود گفت : بذارین بره …. ولش کنین حق داره منم بودم می رفتم …. برو رویا جون عمه ات عرضه نداره ازت مراقبت کنه …..
عمه فریاد زد : حرف مفت می زنی چیکار می کردم بچه مریضه ….
علیرضا خان دستشو بلند کرد رو هوا و هوار زد : تو باید میذاشتی اونو بزنه ؟ مگه مرده بودی جلوشو بگیری ؟ یک خر رو از بیرون صدا می کردی یا اصلا می زدی تو دهنش ...
ایرج رفت و گفت : بابا آروم باش این راهش نیست …. آروم حرف می زنیم ….
ولی اون همین طور عصبانی گفت : غلط کرده دختره ی بی شعور ، دستشو دراز کرده روی رویا . تقصیر مادرته بهش رو میده سه ساله ….. آقا ، سه سال …. از همه بریدیم به خاطر ایشون . نه آسایش داریم نه رفت و آمد . هیچ کس تو این خونه نمیاد که چیه ؟ خانم کولی بازی در میاره … خجالت بکشه دیگه چقدر تحملش کنم گم شه بره لای دست اون شوهر گور به گور شدش …. همش تقصیر مادرته بهش رو میده . اگر بذاره به عهده ی من ، اون وقت می فهمه یک من ماست چقدر کره داره …….
بعدم ببینم شکوه تو غلط کردی دختر نازنین مردم رو آوردی یک ماه نشده اجازه دادی کتک بخوره ….. ما چه جوری تو چشمش نیگا کنیم ….
ناهید گلکار