داستان رویایی که من داشتم
قسمت دوازدهم
بخش چهارم
عمه گفت : من تا به خودم اومدم رفته بود بالا ، گرفتیمش . خوب تو فکر کردی من تماشا کردم ؟ نتونستم تا رسیدم کار خودشو کرده بود … رویا بچه ی برادر منه ، مگه راضی بودم که تو این حرفو می زنی ؟ ….
علیرضا خان گفت : من این حرفا حالیم نیست ؛ نه دست به اتاق رویا می زنی نه قایمش می کنی . می خواد بخواد نمی خواد نخواد ، بره اونقدر هوار بکشه تا بمیره … ای بابا یک اتاق که خودش اشغال کرده یک اتاقم برای بچه اش که سال تا سال حالشم نمی پرسه ... ما باید یک اتاقم برای تحفه اش نگه داریم ؟ بابا این داره از ما سوءاستفاده می کنه … اختیار خونه ی خودمو که دارم ….
بعد انگشتشو طرف عمه گرفت و گفت : ببین شکوه اگر یک دفعه ی دیگه حمیرا باعث ناراحتی رویا بشه از چشم تو می ببینم ، به خدا قسم کاری می کنم کارستون …. اگر تو دو دفعه می زدی تو دهنش حالش جا میومد … بسه دیگه ….
رو کرد به من : شما برو تو اتاقت هر وقتم هم میری تو درو از تو فقل کن …. بذار ببینم قفل داره …
و رفت بالا و اتاق رو یک نگاه کرد و اومد پایین و به ایرج گفت : قفل درو درست کن ، یک میز تحریر هم بخر بذار تو اتاق که بتونه روش درس بخونه ، اتاق میز نداره . چشم شکوه خانم درست دید نداره ببینه اتاق لخته و این بچه داره رو زمین درس می خونه …… کسی مزاحمش بشه با من طرفه.
و رفت به طرف اتاقش و عمه هم دنبالش رفت ، صدای دعوا و مرافعه اونا میومد …
تورج چمدون رو برد بالا و به ایرج گفت : چرا وایسادی بیارش دیگه ….
ایرج دستشو گذاشت تو پشت منو گفت : بیا بریم بالا تموم شد خیلی اذیت شدی .
ناهید گلکار