خانه
184K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۷:۰۵   ۱۳۹۶/۱/۲۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت شانزدهم

    بخش دوم



    مثل بچه ها گریه ام گرفت ... حالا خوب بود درو فقل کرده بودم ….

    صدای عمه مرضیه و ایرج علیرضا خان میومد ، همه جمع شدن و می خواستن اونو ببرن .

    ایرج گفت : خواهر جان سوسک داشت سم پاشی کردیم ، تو برو یک چایی بخور ؛ من دورشو بشورم و سوسک هاشو جمع کنم صدات می کنم ، آخه تو از سوسک می ترسی منم قفلش کردم اذیت نشی .

    فدات بشم ، برو .

    علیرضا خان با صدای بلند گفت : بیا بابا جان بیا که دلم برات خیلی تنگ شده می خوای خودم برات چایی بریزم ؟؟؟
    …. سرم به در بود می شنیدم که دارن اونو می برن …

    یک دفعه صدای ایرج اومد :رویا اونجایی ؟ ….

    گفتم : آره …

    گفت : زود باش کارتو بکن ، من مراقبم .

    با عجله خودمو آب کشیدم و لباس پوشیدم وحوله رو انداختم روی سرم و همینطور که سرم پایین بود اومدم بیرون .

    هنوز اون پشت در بود … بدون اینکه سرمو بالا کنم زیر لب گفتم : مرسی ، بازم باعث دردسر شدم .

    رفتم تو اتاقم و درو بستم ولی پشت در وایسادم .

    مرضیه اومد رفت تو حموم تا اوضاع رو برای حمیرا مرتب کنه …..
    جرات نمی کردم از اتاقم برم بیرون …. و چون شب قبل هم نخوابیده بودم ، گرسنه ام شده بود .

    این عادت من بود هر وقت تا صبح درس می خوندم خیلی دلم ضعف می رفت ….

    موندم بودم چیکار کنم که صدای حمیرا اومد که گفت : برو ، خودم میرم ….
    مرضیه گفت : هستم قربونتون برم ؛ همین جا هستم اگر چیزی لازم داشتید صدام کنین ………

    یک مدت سکوت شد که بازم ایرج به دادم رسید و صدام کرد : رویا … رویا خانم حاضری با هم بریم پایین ؟

    زود درو باز کردم ... بهش نگاه کردم و تو دلم گفتم مثل اینکه فرشته ی نجات منم تویی .

    گفت : سلام صبح به خیر … نترسیدی که ؟
    خندیدم و گفتم : مگه میشه ؟ اون دفعه منو زد این دفعه منو می کشت ….

    گفت : خواب بودم صداشو که شنیدم نفهمیدم چطوری خودمو برسونم . بیا بریم نترس همه اونجان ، دکترم هست .

    پرسیدم : کجا نشستن ؟

    گفت : تو هال پایین ؛؛؛ حمیرا حالش خوبه ، الان تو حمومه نترس . می خوام تا اون میاد تو اونجا باشی …..

    از اتاق که بیرون اومدم ... نگاهی به من کرد و گفت: تو رو خدا نیگاش کن ... رنگ به صورت نداری . گفتم که ما همه با توییم …… نترس ما هستیم نمی ذاریم برات اتفاقی بیفته .
    مرضیه که پشت در حموم منتظر بود ... اومد جلو و در گوش من گفت : بهش بگم ؟ …

    گفتم : چی رو ؟

    گفت : همونو بگم شاید باهات کاری نداشته باشه ….

    گفتم : مرضیه خانم دیگه چی ؟ ….

    لبخند بی مزه زدم و رفتیم پایین …

    تا سلام کردم ….. علیرضا خان قاه قاه خندید که نیگاش کنین معلومه که ترسیده ، خوب ازت زهرچشم گرفتیم ….. بیا ... دخترم باور کن دیگه نمی ذاریم اتفاقی برات بیفته نترس …..

    عمه که داشت دستشو خشک می کرد اومد جلو و گفت : مگه ترسیدی ؟ برای چی عزیزم ؟ بیا یک چیزی بخور تا حمیرا بیاد ببینیم چیکار می کنه . ایرج توام که نخوردی بیا مادر ….
    با هم رفتیم تو آشپزخونه من خودم سریع چایی ریختم و برای هر دو مون پنیر و کره و مربا آوردم ….





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان