داستان رویایی که من داشتم
قسمت هجدهم
بخش سوم
همون شب بین مهمون ها دکتری بود به اسم فربد رفعت … دکتر جراح ، پولدار ، با پدری تاجر و خیلی معروف … و به خاطر اینکه مادرش فرانسوی بود خودشم تحصیل کرده ی همون جا بود …
رفعت یک دل نه صد دل عاشق حمیرا شد و خواستگاری کرد و حمیرا هم قبول کرد …
پدر و مادر رفعت از هم جدا شده بودن و پدرش ایران و مادرش فرانسه زندگی می کرد .
خلاصه درد سرت ندم ، ازدواج حمیرا با رفعت با شکوه و جلال بی نظیری برگزار شد ....
لباسش رو از فرانسه آوردن و جواهراتش رو از ایتالیا … گل های عروسی از خارج اومد و عروسی توی هتل هیلتون که تازه ساخته شده بود و می گفتن جزو اولین عروسی هایی که اونجا برگزار میشه ، گرفته شد . تمام اعیان و اشراف شهر اونجا جمع شدن و تا مدت ها از اون عروسی تعریف می کردن …
ده تا ماشین گل زده با ترتیب خاصی عروس رو به خونه ی بخت بردن …
فربد یک خونه تو صاحبقرانیه برای حمیرا خرید و جهاز بی نظیری که شکوه خانم تهیه کرده بود ، اون قصر زیبا رو صد چندان با شکوه کرد .
نمی تونی تصور کنی چی بود ، آدم توش گم می شد …
من معنی اون همه تجملات رو نمی فهمم . سادگی رو دوست دارم . انگار ذاتا با حمیرا فرق دارم …
حالا شکوه خانم و علیرضا خان چه بادی به غبغب انداخته بودن بماند …
حمیرا ظاهراً هیچی از خوشبختی که می خواست کم نداشت .
دو ماه هم رفت فرانسه برای ماه عسل ... اونجا هم براش یک عروسی مفصل گرفتن که عکسهاشو برای ما فرستادن …
وقتی برگشت دیگه حتی مامان و بابا رو قبول نداشت هیچ کس رو نمی پسندید …
ولی ما خیلی زود فهمیدیم که از همون روزای اول با رفعت اختلاف داشته و دعوا می کنه . همیشه یا قهر بودن یا داشتن دعوا می کردن و این خبر رو خود رفعت به گوش ما رسوند وگرنه کبر و غرور حمیرا بهش اجازه نمی داد چیزی بگه ...
ولی من می دونستم که رفعت بیچاره شده و زندگی کردن با همچین زنی کار خیلی سختیه …
بعد از شش ماه حمیرا یک شب اومد خونه ی ما و گفت می خواد طلاق بگیره ! دیگه جونش به لبش رسیده …
اون هر چی از رفعت می گفت ما می دیدیم که حق با حمیرا نیست ولی جرات نمی کردیم بهش بگیم … خلاصه کشمکش ادامه داشت و من احساس می کردم رفعت بدش نمیاد که از هم جدا بشن ولی خوب به زبون نمیاورد …
تا در این مابین فهمیدیم که حمیرا بارداره و همین باعث آشتی کردن اونا شد .
بعد از یک ماه حمیرا و رفعت رفتن فرانسه و دوسال اونجا موندن . نگار همون جا به دنیا اومد و وقتی به ایران اومدن یک سال و نیم داشت …
خودت می تونی حدس بزنی که چقدر دوستش داشتیم و یکی یکی مون براش می مردیم …
رفعت و حمیرا به خاطر نگار با وجود دعوا و مرافعه های زیاد بازم با هم موندن ، ولی رفعت اینجا بند نمی شد . می رفت فرانسه و شش ماه یک بار میومد تا اینکه یک بار که برگشته بود با حمیرا دعوا می کنن و اون هم رک و پوست کنده گفت می خوام طلاقت بدم ! کس دیگه ای رو دوست دارم …
ناهید گلکار