خانه
182K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۰۱:۱۶   ۱۳۹۶/۲/۱۰
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت سی و هشتم

    بخش پنجم



    اون روز من با دکتر جمالی درس نداشتم و مطمئن نبودم که دانشگاه باشه ... برای همین دنبالش می گشتم و از هر کس که می شناختم سراغ استاد رو گرفتم ولی کسی خبر نداشت ...

    دوبار تا اتاق استادها رفتم ولی اونو ندیدم ...

    از دفتر پرسیدم گفتن که نمی دونیم ؛ شاید بیاد ….

    مایوس شدم و چون جوون بودم برای هر کاری عجله داشتم ... فکر می کردم دیگه معالجه ی حمیرا عقب افتاد ….

    به کلاس دیر رسیدم .. استاد اومده بود ... با شرمندگی رفتم و نشستم …..

    غرق درس شدم و همه چیز رو فراموش کردم …

    ساعت آخر شهره موی دماغم شد ... هرجا می رفتم با من میومد …
    می فهمیدم که می خواد اگر ایرج اومد دنبال من ؛ اونم باشه و خودشو به ایرج نزدیک کنه … ولی چون می دونستم که ایرج نمیاد اهمیتی ندادم ….

    با عجله رفتم که با اسماعیل برم کارخونه ... اونم دنبالم میومد و هی سئوال می کرد ولی من بدون اینکه گوش کنم یا جوابشو بدم کار خودم رو می کردم …..

    که یکی منو صدا کرد : خانم سرمدی …. خانم سرمدی ….
    برگشتم استاد جمالی رو دیدم ….

    با خوشحالی رفتم جلو ... اونم می خندید ... نمی دونستم چرا داره می خنده ؟ ……

    ولی وقتی رفتم جلو , پرسید : خانم سرمدی چی شده ؟ امروز هر جا میرم میگن شما دارین دنبالم می گردین …

    گفتم : سلام استاد ... وقت دارین ؟ با شما یک کاری دارم ... میشه کمکم کنین؟  …..

    گفت : البته ... منم کنجکاو شدم ببینم چی شده که اینقدر مهمه ….
    گفتم : ازتون یک وقت می خوام ….

    گفت : در مورد چی ؟

    گفتم : باید یک جا بشینیم مفصل براتون تعریف کنم …. کمک می خوام ... تو رو خدا بهم کمک کنین ….. پرسید : خوب بگو در مورد چیه ؟

    گفتم : اینجا نمیشه ... یک کم طولانیه ...

    گفت : باشه ... فردا من تو دانشگاهم ... بیاین دفتر , اونجا می ریم تو کتابخونه صحبت می کنیم ...خوبه ….

    تشکر کردم و رفتم که به اسماعیل برسم که متوجه شدم شهره هنوز دنبال منه …
    با عصبانیت گفتم : چرا دنبال من میای ؟

    گفت : رویا ؟ خوب ما با هم دوستیم ... داریم از در می ریم بیرون … دنبالت نمیام با هم داریم می ریم ….

    با غیض گفتم : ایرج امروز نمیاد ... برو دنبال کارت ….
    خندید و گفت : از کجا می دونی ؟ اون حتما به خاطر من میاد .





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان