خانه
181K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۲:۴۰   ۱۳۹۶/۲/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت پنجاه و سوم

    بخش چهارم



    من فکر کردم داره منو مسخره می کنه چون معمولا من این کارو می کردم ولی قیافش جدی بود و واقعا نفهمیدم راست میگه یا شوخی می کنه …..
    انگار عمو هم همین فکر رو کرد ... چون به ایرج گفت : برو بیارش , فرار کرد …
    ایرج گفت : نه بابا ... رفته نماز بخونه ….

    عمو با تعجب پرسید : واقعا نماز می خونه ؟
    ایرج گفت : آره ... از ماه رمضون به بعد ترک نکرده ... تو اتاقش جانماز و قرآن داره ... گاهی هم می ببینم داره قرآن می خونه ….
    عمو گفت : نه بابا ... فکر نکنم ... اینم دلقک بازیشه … اصلا آدم نمی تونه بفهمه اون داره به چی فکر می کنه ….
    باور کن ایرج , تو مثل آب زلالی ... من نگاهت می کنم می فهمم چی فکر می کنی ولی اونو هر چی باهاش حرف می زنم بیشتر بهش شک می کنم ... آخرم به عقل خودم …..
    عمه یک حبه قند برداشت و زد تو چاییش و گذاشت دهنش و گفت : حالا امشب اذیتش نکن ... ببینیم چی میگه ………
    ایرج پرسید : مگه چیکار کرد ؟ تعریف کنین ….

    عمو چاییشو سر کشید و گفت : نپرس بابا ... بذار بیاد ... منم یک نفس تازه کنم ……

    تورج همین طور که از پله ها میومد پایین گفت : من آماده ام برای اعدام ….
    عمو گفت : بگو چرا اونطوری کردی ؟ ….
    گفت : چه طوری ؟
    عمه گفت : چرا اونا رو مسخره کردی ؟ ….
    گفت:  ای بابا ... من کی مسخره کردم ؟ شما هر حقیقتی رو می گین مسخره …
    ایرج گفت : درست تعریف کنین ببینیم چی شده ؟
    عمه گفت : بذار من بگم , تو و رویا قضاوت کنین … ( و با لفت و لعاب شروع کرد ) نمی دونی چه خانواده ی خوبی بودن ... چه برو و بیایی داشتن .. بعد دختر رو بگو … خوشگل ، باسواد ، قدبلند و سفید مثل یاس …..
    تورج زد زیر خنده و گفت : چون مینا سفید نیست , این شده حُسن …… مادر من میگن سفید سفید صد تومن سرخ و سفید سیصد تومن , حالا که رسید به سبزه هر چی بگی می ارزه …..
    عمه گفت : ساکت ... بذار حرف بزنم … من نمی دونم از دختره چی پرسیدم ….
    تورج گفت : اسمش شوید بود …..
    ایرج گفت : جدی ؟

    عمو گفت : ای بابا ... نمی دونی چرند میگه ؟ ریحانه بود , ریحان صداش می کردن ……
    تورج گفت : اگر زن من بشه , من شوید صداش می کنم …
    عمه گفت : بذارین من حرفمو بزنم ... دختره داشت تعریف می کرد ... ماشالله چه پر سر و زبون و خوش بیان بود …
    که تورج زد تو ذوقش و و مسخره اش کرد …

    مام از خجالت زود بلند شدیم ….
    تورج گفت : ببین داداش داشت از خودش تعریف می کرد که شاگرد اول بوده ... جزو اولین کسانی هست که کامپیوتر یاد گرفته و الان آمریکایی ها روش حساب می کنن …

    منم گفتم : بله , شما نمی گفتین هم ما می فهمیدیم ... من همون اول که اومدم تو فهمیدم شما باهوش هستین ….

    تو رو خدا این حرف بدی بود ؟ ازش تعریف کردم بابا ….
    عمه گفت : کاش اینطوری گفته بودی ... من داشتم آب می شدم برم تو زمین فرو ، دختره دیگه حرف نزد ...

    مامانشم رفته بود تو هم …..

    تورج گفت : باشه , اگر می خواین شوید رو برام بگیرین بگیرین ولی مینا رو هم بگیرین ... می خوام برام بخونه …
    به قناری هم راضیم ولی مینا باشه بهتره ...





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان