خانه
181K

رمان ایرانی " رویایی که من داشتم "

  • ۱۲:۴۵   ۱۳۹۶/۲/۲۳
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان رویایی که من داشتم


    قسمت پنجاه و سوم

    بخش پنجم



    ایرج که از خنده نمی تونست جلوی خودشو بگیره , گفت : داداش جان می خوای دیگه بحث نکنیم ؟ این طور که معلومه تو زن بگیر نیستی …..
    جواب داد : نه به خدا هستم ... حتی پای دو سه تاشم هستم ولی مینا هم باشه ، آخه شما کجای دنیا یک کارتریج پیدا می کنی که فقط بگی بخون … می خونه … بگی حمیرا می خونه …. بگی هایده می خونه … اصلا این که هیچی ؛ بگو برو , میره …. بگو بیا , میاد ... با خانوادت بیا , میان ...

    خوب من چی می خوام دیگه ؛؛؛؛ زنی که گوش به فرمان منه …… نه تو کارش نیست ….

    عمو بلند شد و رفت طرف آشپزخونه و گفت : ول کنین دیگه ... بحث بی فایده اس ... تورج ما رو هم مسخره ی خودش کرده ….
    این آقا زن بگیر نیست ... یک کلام ختم کلام ... مینا به هیچ وجه نمی تونه عروس این خونه بشه ... والسلام …….....
    همه رفتیم برای شام ولی تورج در همین باب حرف زد و ما خندیدم ...

    آخر من صدام در اومد و گفتم : تورج من می دونم که تا تو هدفی نداشته باشی حرفی نمی زنی ... شاید به نظر شوخی بیاد ولی میشه به خاطر کسانی که دوستت دارن یک کم جدی باشی و بگی چی می خوای ؟ …….
    گفت : به خدا من جدی میگم ... اگر می خواین زن بگیرین , برای من یکی بگیرین که خودتون خوشتون بیاد , یکی هم مینا رو بگیرین …..
    عمو خندید و گفت : شامتو بخور , برو بخواب که حالت خوب نیست ….
    عمه گفت : تورج خودت می دونی اگر من از کسی خوشم نیاد دیگه نمیاد ... پس تو رو خدا منو اذیت نکن و به همین شوخی تمومش کن …..

    تورج گفت : البته که رضایت شکوه خانم در درجه ی اول اهمیته …. ولی اینم می دونم که شکوه خانم خیلی مهربونه و خوشبختی پسر عزیزشو می خواد …..

    اون شب وقتی من و ایرج تنها شدیم به من گفت : رویا لازم شد تو با مینا حرف بزنی ... یک جوری ببینی رابطه ی اونا تا چه حدی پیش رفته و این بحث رو تموم کنیم ... ما هم تکلیف خودمون رو بدونیم ….
    گفتم : راستش با کارایی که تورج امشب کرد منم اینو فهمیدم که فقط قصد داره با مینا ازدواج کنه و داره الان همه رو حاضر می کنه ….
    گفت : آره , منم همین طور فکر می کنم ... دیگه الان نمی شه عقیدشو عوض کرد ... تو کله اش نمی ره …. ولی مامان راست میگه , فکر نمی کنم مینا به تورج بیاد ... تو چی میگی ؟

    گفتم : والله نمی دونم چی بگم به خدا …….. من فردا با مینا حرف می زنم ببینم چی میشه ... شاید اون خبر نداشته باشه …..

    صبح به مینا زنگ زدم و قرار شد برم دنبالش و با هم بریم بیرون ... به عمه جریان رو گفتم و ازش صلاح کردم ...

    اونم با تمام اضطرابی که گرفته بود , از این کار استقبال کرد و گفت : آره مادر ... ببین اون چی میگه ….
    گفتم : عمه اینو ایرج از من خواسته ... اگر فکر می کنی سر حرفو باز کنم بد میشه ... من فقط مینا رو می ببنم و برمی گردم ….
    گفت : نه مادر ... زیر و روشو در بیار ... ببینیم داره چه بلایی سرمون میاد …
    ای خدا رحم کن به من ….. بیا وقتی برگشتی بریم امامزاده صالح , یه چیزی نذر کنیم ... اون همیشه حاجت منو می ده ……
    گفتم : باشه بریم …





     ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان