داستان رویایی که من داشتم
قسمت پنجاه و هفتم
بخش دوم
دکتر منو معاینه کرد و با شک به من نگاه کرد و گفت : تو خودت به چیزی شک نداری ؟
گفتم : گفتم مثلا به چی ؟؟
پرسید : حامله نیستی ؟
گفتم : نه آقای دکتر , من قرص می خورم …
گفت :هر شب می خوری ؟
گفتم : بله …..
بازم شکم منو معاینه کرد و رفت و نشست و یک آزمایش نوشت و گفت : شما بلند نشین ... میگم بیان همین جا ازتون خون بگیرن ... این طوری خیالمون راحت تره ….
عمه پرسید : چیزی شده آقای دکتر ؟
گفت : نه , خبر خوبیه ... فکر می کنم ایشون نزدیک چهار ماهه بارداره ... بچه داره تکون می خوره … تعجب می کنم چطور نفهمیدید ……
من و عمه شوکه شدیم ...
گفتم :ولی آقای دکتر من قرص می خورم ... چطور ممکنه ؟ …
گفت : پیش میاد ... شاید یک وقت پس و پیش خوردین یا …. به هر حال شما حامله اید ... من یقین دارم چیز دیگه ای نیست ، فکر نمی کنم ….. حالا آزمایش نشون میده ... اگر نباشین باید برین بیمارستان ……
ایرج بیرون بود و عمه بالای سرم ….
نمی دونستم الان چیکار کنم ... خوشحال باشم یا ناراحت … یک بچه به طور ناگهانی اومد تو زندگی من , در حالی که اصلا آمادگی نداشتم و حتی فکرشو هم نمی کردم ….
ولی می دونستم ایرج خیلی خوشحال میشه ….
آهسته دستمو گذاشتم روی شکمم و تازه متوجه شدم که کاملا برجسته شده و خودم بچه رو احساس کردم … دلم لرزید ..... ای خدا ... یعنی این واقعا یک بچه اس که توی شکم منه …. بچه ی منه ؟؟
عمه که از خوشحالی رفت ایرج رو خبر کنه …..
یک حسی خیلی عجیب ، یک شوق لذت بخش تو دلم افتاد و فکر کردم هیچ چیز و هیچ کس مهم تر از این کوچولو نیست … این کوچولو که مال منه , از خونِ منه ….
ایرج و عمه از راه رسیدن …… مرد گنده مثل بچه ها گریه می کرد ... بدون ملاحظه منو بغل کرد و بوسید …. و گفت : رویا باورم نمیشه … یعنی امکان داره ؟ اشتباه نکرده باشه ؟ … آزمایش بدیم …
گفتم : منتظر جوابش هستیم ... هنوز معلوم نیست , صبر کن …..
ایرج و عمه داشتن تلاش می کردن که منو راضی کنن ، ایرج می گفت : به خدا خودم مراقبش هستم ….
گفتم : عزیزم اگر قهر بودی چی میشه ؟
گفت : نه دیگه ... چشم , قول میدم دیگه هیچ وقت قهر نمی کنم ... اصلا غلط کردم ... لطفا خوشحال باش ….. عمه گفت : نگران نباش ... براش پرستار می گیریم ... اصلا به عروس مرضیه می گیم بیاد و بهت کمک کنه ……
ناهید گلکار