خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۷:۵۳   ۱۳۹۶/۱۰/۲۲
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت دوازدهم

    بخش پنجم




    مریم چادرشو سرش کرد و دوباره رفت پشت در اتاق امین ... زد به در و گفت  : امین جان , دارم می رم ... می شه یکبار ببینمت ؟
    امین همون جا بود پشت در با چشمی پر از اشک ...
    با تمام وجودش دلش می خواست مریم اونو ترک نکنه ... دستشو گذاشته بود روی در و سرشو روی دستش و دعا می کرد : خدایا , مریم نره ... خدا , تنها امیدم رو ازم نگیر ...

    مریم دوباره صداش کرد : امین , تو رو خدا بذار یک بارم شده ببینمت ... درو باز کن ...
    امین با بغض گفت : به سلامت ... برو دیگه ام به من فکر نکن , اینجام نیا ... منو به حال خودم بذار ...
    مریم دوباره اشک توی چشمش جمع شد و گفت : می دونستم ترسویی , همیشه از همین اخلاقت خوشم نمی اومد ... ولی نمی دونستم اینقدر بی رحمی ...
    تو به جای اینکه اینقدر برای خودت دلسوزی می کنی , یکم شجاعت داشته باش ...
    خداحافظ ... هر وقت مرد شجاعی شدی , بیا سراغ من ... منتظرت می مونم ...
    غلامرضا کفش هاشو پاش می کرد ... مریم با گریه راه افتاد ...
    همه برای بدرقه ی اونا رفته بودن تو حیاط ... امین در حالی که چوب دستی زیر بغلش بود , خودشو رسوند به پنجره و کمی پرده رو کنار زد ...
    مریم چشمش به اون پنجره بود ... نیت کرد اگر اومد , می فهمم دلش نمی خواد من برم ...

    تا پرده تکون خورد , مریم با صدای بلند گفت : نمی خواد من برم ... بابا , امین نمی خواد من برم ... تو رو خدا بهم اجازه بده پیشش بمونم ...
    بابا جون می خوام بمونم ... هر چی می خواد بشه , بشه ... نمی تونم تنهاش بذارم ...
    آقا یدالله از حرف مریم فورا استقبال کرد و گفت : آقا غلامرضا من می برمت و خودم برای همه توضیح می دم ... خوبه ؟ ... اصلا با هم می ریم ... مجتبی رو هم می گم بیاد ... اینطوری برای تو و مریم هم بد نمی شه ... چی میگی غلامرضا ؟ ...
    بیچاره غلامرضا مونده چیکار کنه ... از طرفی دلش راضی نبود مریم رو اونجا بذاره , از طرفی می دید که مریم چطور اشک می ریزه و التماس می کنه ... و اینم می دونست که اگر اونو ببره دختر عزیزش خیلی غصه می خوره ...
    یک فکر کرد و به مریم نگاه کرد و پرسید: بابا جون فکراتو کردی ؟ تو تا حالا از خونه دور نشدی ... می تونی طاقت بیاری ؟ من به این زودی نمی تونم بیام دنبالت ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان