قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت بیست و یکم
بخش چهارم
می خواست کمک کنه تا سفره رو جمع کنن ولی آسیه خانم گفت : تو دست نزن گیس گلابتون ... آشپزخونه ی ما تو زیرزمینه ...
الان می ذارم پشت در , صبح جمع می کنم ... خیلی سرده , نمی شه از پله ها رفت پایین ...
همینطورم داره برف میاد ... فکر کنم داره یک متر میشه ...
مهری که تازه از تر و خشک کردن مادر شوهرش اومده بود , گفت : یک متر که نه ولی خیلی زیاده ...
کمی بعد , بچه ها خوابیدن و اون سه تا زن داشتن با هم چایی می خوردن ...
آسیه خانم گفت : دخترم , خانم خوشگل , مهری به من گفت برای چی از خونه زدی بیرون ... به خدا من از کارت خوشم اومد اما واسه ی ما زن ها هر چی هم توی یک خونه بهمون ظلم بشه , بیرون از اونجا برامون هیچ خبری نیست ، هزار تا خطر ما رو تهدید می کنه ... تو فکر می کنی هیچ زنی به عقلش نمی رسه کار تو رو بکنه ؟
چرا ... اما یا می رن و کارشون به جاهای بد کشیده میشه یا دست از پا درازتر برمی گردن و ارج و قربشون از بین می ره ...
تو شجاع بودی ,قبول ... اما بسه دیگه , صبح زنگ بزن شوهرت بیاد دنبالت ... دلواپست می شن عزیزم , گناه دارن ...
فکر مادرت رو بکن ... اگر به گوشش رسیده باشه , می دونی چه حالی داره ؟ یک عده رو بی خبر نذار , معصیت می کنی ... خدا رو خوش نمیاد ...
وجود زن اینطوری ساخته شده که باید به فکر اطرافیانش باشه ... با این خلق و خو می تونه مادر بشه ... زن بی عاطفه , مادر خوبی هم نیست ... ارزش زن به همینه ...
اگر تو درست رفتار کنی کسی به خودش جرات نمی ده تو رو اذیت کنه ...
مهری گفت : مادر من , همین ها رو تو گوش منم کردی ... حالا حال و روز منو ببین ...
حال و روز خودت رو ببین ... اونم که مادر مهدی ...
تو رو خدا بذار خودش تصمیم بگیره ... چرا باید خواهرشوهر این به کارش اینقدر کار داشته باشه و اذیتش کنه ؟ نه دیگه , یک جا یکی باید محکم بایسته ...
آسیه خانم گفت : نباید جای پاش محکم باشه تا با سر نخوره زمین ؟ بیاد ابروشو برداره چشمشم کور کنه ؟ نه دختر , به حرف من گوش کن ...
این مهری خانم من عاشق مهدی شد وگرنه پرستار شده بود و می تونست شوهر بهتری پیدا کنه ...
تو برو خونه ات مادر ...
ناهید گلکار