قصه ی من 🌿 ❣️
قسمت بیست و سوم
بخش ششم
یدالله خان گفت : گوهر خانم خودتو کنترل کن ... من میگم زنگ زده , یعنی زده ...
شما به من بگو چه معنی داره زن با خواهرشوهرش دعوا کنه از خونه بذار بره ؟ شما دعوا نکردی ؟ پری نکرده ؟
این دخترای من هیچ وقت دعوا نمی کنن ؟ ... ای بابا , چرا از چشم ما می ببینین ؟ ... اصلا گیرم که حالا رفته , چرا پیش شما نیومده ؟ ...
مریم کار خوبی نکرده , ازش پشتیبانی نکنین تو رو خدا ... بچگی کرده ...
پری خانم هم زود از فرصت استفاده کرد و گفت : شما نمی دونی چی به روز ما آورده ... از پریشب تا حالا خون گریه کردیم ...
قوت از گلوی هیچکدوم ما پایین نرفته ... یکی نیست ازش بپرسه حالا تو با یکی دعوا کردی , باید همه ی ما رو تنبیه کنی ؟
به خدا که دخترتون نوبره ...
امین طرف مادرش براق شد و گفت : کاری که شماها با مریم کردین , اگر منم جای اون بودم برنمی گشتم ...
بسه دیگه , حداقل پشت سرش لُغُز نخونین ... مریم دختری نبود که این کارو بکنه ...
اگر می موند باید جواب ما رو برای کاری که نکرده بود , می داد ... ترسیده بود ... اون فقط هفده سالشه , نمی دونست وقتی بهش تهمت زدن چطوری از خودش دفاع کنه ...
ای وای آقا جون , من یادم رفت دیشب که اون خانم زنگ زد بگم بهش بگه ما می دونیم که مریم بی گناهه ...
یدالله خان با تعجب پرسید : نزده ؟ تو از کجا اینقدر مطمئنی ؟
امین گفت : مامان , همین الان راستش بگو ...
پری خانم گفت : ای بابا حالا چه وقت این حرفاست ؟
امین گفت : یا الان بگین یا وقتی مریم اومد , دستشو می گیرم و از این خونه می رم ...
پری خانم به تِته پته افتاده بود و گفت : نه ... نه , من که دقیق نمی دونم ... حدس می زنم ... اِ ... چیز باشه ... یعنی فکر می کنم مریم اهل این کارا نیست , دختر خوبیه ... سوء تفاهم شده ...
اصلا ول کنین این حرفا رو , تو هر خونه ای از این جر و بحث ها هست ... نیست گوهر خانم ؟
ناهید گلکار