خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۰۹:۱۱   ۱۳۹۶/۱۱/۹
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت بیست و هشتم

    بخش اول



    با خوب شدن مریم , همه رفته بودن خونه های خودشون ...
    مریم , ذوق زده منتظر مسافراش بود ... سعی می کرد ناهار خوبی درست کنه ... مدت ها بود که پدر و مادرشو ندیده بود و حسابی دلتنگ اونا بود ...
    نزدیک ظهر شد اما اونا هنوز نرسیده بودن ... سیهل هم از خونه بیرون رفته بود و مریم و سوگند تنها بودن ...

    با اینکه احساس می کرد حالش خوب نیست و توانش کمه , دلش نیومد سوگند رو به کار بگیره و اون داشت با تلفن با دوستش حرف می زد ...
    مریم هر لحظه حالش بدتر می شد ... برنج رو ریخته بود و می خواست آبکش کنه ولی قدرت کاری رو نداشت ...
    نیروش تموم شده بود ... دستشو گرفت به لب اوپن و داشت می خورد زمین ...
    با صدای ضعیفی گفت : سوگند جان ؟ مامان ؟ سوگند ... بیا منو ببر تو اتاق خواب ...
    سوگند هراسون اومد و پرسید : وای بمیرم برات , باز حالتون بد شده ؟

    و دست مریم رو گرفت ...
    وحشت زده گفت : مامان , باز تب کردین ... خیلی داغ شدین ... آخ مامان , چرا چیزی نمی گی ؟ ... چیکار کنم ؟ به خاله زنگ بزنم ؟
    گفت : نه عزیزم , یکم دراز بکشم حتما حالم بهتر میشه ... تو می تونی برنج رو آبکش کنی ... الان خراب میشه , زود باش ... بقیه ی کارا دیگه با تو ؟
    دایی اسماعیلت یک امشب اینجاست , فردا می ره ... می خوام حسابی بهش برسم ...
    سوگند گفت : بیا بریم شما یک قرص بخور و بخواب ... خاطرتون جمع باشه ,  من همه کارا رو می کنم ... نگران چیزی نباشین ...



    ناهید گلکار

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۹/۱۱/۱۳۹۶   ۰۹:۱۲
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان