خانه
102K

رمان ایرانی " قصه ی من "

  • ۱۳:۴۰   ۱۳۹۶/۱۱/۱۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    قصه ی من 🌿 ❣️


    قسمت سی و چهارم

    بخش هفتم



    بعد اونو از خودش جدا کرد و تو صورتش نگاه کرد و گفت : یک لحظه فکر کن اگر یکی رو بزنی و خدای نکرده بمیره , چه بلایی سر خودت و خانواده ات میاد ...
    آرمین جان , میشه خواهش کنم شما اینجا بمونی و من برم بیمارستان ببینم چه خبره ؟ ... زود برمی گردم ...
    آرمین گفت : چشم ... چشم , من کاری ندارم ... همین جا هستم , تا شما برنگردی از پیشش تکون نمی خورم ...
    امین گفت : اگر دیدم ازش شکایت کردن , می رم پیش داداشت ... حتما این شکایت هم تو اون شکایت لوث میشه ... اینم نتیجه ی کار شما آقا سهیل ...
    مریم که گوشی رو قطع کرد , به سوگند گفت : اینجا نمون , برو خونه پیش سهیل ... الهی فدات بشم دخترم , هر کاری می تونی بکن اون از خونه بیرون نره تا من باهاش حرف بزنم و آرومش کنم ...
    گفت : چشم مامان , نگران نباش ...
    مریم گفت : خاطرم جمع باشه ؟
    گوهر خانم گفت : مادر جون ناهارتون رو هم گذاشتم رو گاز , زیرشو کم کردم ، داغِ داغه ... رسیدی بخورین نسوزه ...
    سوگند گفت : فدای شما مامان گوهرِ گوهرم بشم , شما واقعا یک جواهری ... قربونت برم مامانی خوشگلم ...
    گوهر خانم گفت : من فدای تو بشم ... برو در پناه خدا ...
    سوگند فورا یک تاکسی دربست گرفت و خودشو رسوند خونه ... زنگ نزد و با کلید درو باز کرد ...
    تا وارد شد , دید سهیل سرشو بین دو دست گرفته و آرمین کنارش نشسته ...

    نمی تونست منظره ای رو که می دید , باور کنه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان