خانه
116K

رمان ایرانی " من یک مادرم "

  • ۱۲:۵۹   ۱۳۹۶/۱/۱۶
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان من یک مادرم


    قسمت پنجاه و یکم

    بخش پنجم




    گفت : نه بابا اون یک مرد گنده اس معلومه ....

    گفتم : منم اول همین فکر رو می کردم ولی ورزشکاره و هیکل بزرگی داره و از هیکلش بیشتر روحش بزرگه ...
    یلدا اونو شکل فرشته می بینه ... و واقعا هم یک فرشته است ... و یلدا حالش با اون خیلی خوبه و خوشحال میشه که پیشش باشه ....
    روز اولی که ما اومدیم مشهد ... من رفتم حرم و از اونجا رفتم به رستوران اونا ... و همون جا بود که با مصطفی آشنا شدم ......

    « و کل جریان رو تعریف کردم » ....
     پرسید : خوب یلدا موافقه ؟ چطور ممکنه ؟ اون هنوز بچه اس ...
    گفتم : خوب یلدا خیلی دوستش داره و منم می خوام که اون خوشحال باشه ، حالا با مصطفی یا هر کس دیگه ای که دوست داره ....
    فقط می خوام یلدا از زندگیش لذت ببره .... لطفا به مصطفی احترام بذار چون سزاوارشه ... و دوباره یلدا رو ناامید نکن ...
    در مورد یلدا ما نمی تونیم صلاح رو در نظر بگیریم ... با اینکه اگر توی این دنیا یک نفر لایق یلدا باشه اونم مصطفی است که جفت اونه ... ساده ، بی ریا ، مهربون و خیلی آقا و از همه مهمتر چشم پاک و نجیب ...
    گفت : باشه عزیزم مراقبم می فهمم ... باشه روی چشمم . حالا بریم بچه ها رو ببینیم ؟
    پرسیدم : به نظرت مسائل ما حل شد ؟
     نگفتی خانجان رو برای چی فرستاده بودی پیش من ؟ ...
    نگفتی چرا با اینکه می دونستی من چقدر از اون زن بدم میاد ... بازم آوردیش توی مطب ؟
     نگفتی چرا اونقدر به ما بی محلی می کردی ؛؛ و با غیظ به ما نگاه می کردی ... و چرا اصلا منو و یلدا رو نمی دیدی ؟ حالا چی عوض شده ؟ ... اگر همون طور که خانجان گفت بچه هاتو می خوای گفتم که دیگه توان ندارم برو برشون دار و برو ....
    گفت : می دونم اشتباه کردم ولی خانجان می گفت صبر داشته باش خودش برمی گرده می گفت نازشو بکشی میاد سرت سوار میشه ... می گفت بهت قول میدم که اگر خیلی بهش اصرار کنی این میشه کار هر روزش و ...

    نمی دونم چرا حرفشو قبول می کردم ... خوب هر وقت می رفتم بهش سر بزنم از تو می گفت و بد گویی می کرد و من فکر می کردم تو زن نافرمونی هستی و باید درست بشی ...
    خانجان اینطوری می گفت ...

    اون روز دیگه خسته شده بودم و از خانجان خواستم  بیاد پادرمیونی کنه و تو رو برگردونیم ...
    به من گفت : صبر کن اگر کاری نکردم که امشب زن و بچه ات توی خونه ات باشن و دیگه بهاره برای همیشه بشینه سر زندگیش ...
    می گفت کاری بکنم که از این به بعد هر کاری تو بگی بهاره گوش کنه و اینقدر نافرمون نباشه ...
    اون فکر کرد بود اگر تو رو بترسونه تو برمی گردی ...
    وقتی به من گفت چی گفته عصبانی شدم ... تا خونه باهاش دعوا کردم ... چیکار کنم مادرمه ,, خوب همین قدر می فهمه ...

    این تقصیر منه که به حرفاش گوش می کردم ...خوب منم از بچگی عادت داشتم روی حرف خانجان حرف نمی زدم ... ما تو خونه مون همه همین طور بودیم حتی آقام هم ازش حرف شنوی داشت ... خودمو لعنت می فرستادم و دیگه روم نمیشد بیام اونجا ...
    از یلدا می ترسیدم ... که نکنه عصبیش کنم .... گفتم بذار آبا از آسیاب بیفته و تو یک کم آروم بشی ...
    ولی وقتی اومدم مامان با گریه گفت رفتی ...

    دو شبانه روز نخوابیدم ... و به اونچه که به سرمون اومده بود فکر کردم .... و تصمیم گرفتم هر طوری شده تو رو پیدا کنم ...
    اول منیژه رو بیرون کردم ، بدجوری هم این کارو کردم که از بخش ما هم خودشو منتقل کرد ...

    تو راست می گفتی اون می خواست زندگی ما رو بهم بزنه ولی روی من اثری نداشت ... چون من تو رو دوست دارم و جز تو کسی رو نمی خوام .... خدا رو شاهد می گیرم بهت خیانت نکردم همون حرفای احمقانه ی توی مطب بود . اون به من خیلی باج می داد و سعی می کرد با محبت هاش منو مدیون خودش بکنه ... و همین بود ...
    چون اون روزا خیلی تو نسبت به من سرد شده بودی ، یلدا مریض بود و خانجان به من فشار میاورد که ببریمش پیش جن گیر ... خیلی تحت فشار بودم ....
    ولی الان مدت هاس نمی بینمش ... دیوونه من که بهت گفتم من اهل خیانت نیستم ... و نخواهم بود اگر یک روز دوستت نداشتم رک و راست بهت میگم ... ولی فکر نکنم اون روز برسه ....

    ولی تو حق داری ، وقتی دیدم با اون پسره ( گفتم : آقا مصطفی ) اومدی لب دریا و قدم می زدنین نمی دونی چه حالی شدم ... فکر  کردم داره مخ تو رو می زنه ...
    قلبم داشت از توی سینه ام میومد بیرون ... می خواستم بزنمش . ترسیدم تو فرار کنی و بری ... خوب شد کتک نخورد ...




     ناهید گلکار

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۶/۱/۱۳۹۶   ۱۳:۱۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان