خانه
45.6K

رمان ایرانی " نار و نگار "

  • ۰۰:۳۳   ۱۳۹۵/۱۰/۱۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    نار و نگار 🍁

    قسمت نوزدهم



    وسط هاي قبرستون،جايي كه بيشترِ قبراش كهنه و قديمي بود دو سه نَفَر پيدا بودن،معلوم نبود ميخندن،گريه ميكنن يا دعوا ميكنن.
    پيرمرده رفت سمتشون و منم با يه فاصله زيادي پشت سرش راه افتادم،كمي كه جلوتر رفتيم برگشت سمت منو طوري كه كلاه عرق گيره رو سرش و با دست عقب جلو ميكرد اومد تو چشام نگاه كرد و دستم و محكم گرفت و گفت:تو كجا مياي؟وايسا برگردم
    -ميام دنبال نگار
    -نگار؟
    -خواهرم ديگه،
    -وايستا بر ميگردم

    روش رو كه بر گردوند كه بِره سمت مَردهايي كه وسط قبرستون بودن،يهو وايستاد،آخه هيچكس اونجا نبود.كُپ كرده بود.
    اومد سمت منو گفت:الان اونجا مگه چند نَفَر نبودن؟
    -بودن
    -په كوشن اينا؟
    -نميدونم آقا
    پاهام داشت ميلرزيد و دست خودمم نبود،پيرمرده ولي بدون اينكه بترسه رفت طرف صدا ها ، ولي من سر جام وايستادم،به منم گفت :از جات جم نخوري ها !
    اون رفت و رفت تا ديگه تو تاريكي نميشد ديدش.
    اطرافم خيلي ساكت بود و هِي الكي سرفه ميكردم.
    يكي دو دِيقه واستادم ،ولي ديگه تحملم تموم شده بود،نميدونستم برم طرفه پيرمرده يا در خروجي قبرستون.
    تو همين فكر ها بودم و از ترس صداي بهم خوردن دندونام رو ميشنيدم كه يه صدايي كه زياد دور نبود خورد به گوشم،مثل صداي سگ بود ولي خودش نبود،گوشام كه يخ كرده بود و سيخ كردم،به پاهام نگاه كردم كه داشت ميلرزيد و بيشتر كه دقت كردم ديدم روي قبر وايستادم،قبر يه زن بود،جلدي از روش اومدم كنار،ولي باز صدا ميومد،آروم آروم راه افتادم،نميدونستم كجا برم.
    صدا كمي بيشتر شد ،سعي كردم از صدا دور بشم ولي نميشد.
    شايد مرده اي زنده شده بود يا شايد روح دم گوشم سوت ميزد،نميدونستم چه صداييه ولي داشتم كم كم خودم و خيس ميكردم.
    از پيرمرده خبري نشد و آروم آروم رفتم سمت در،كمي كه راه اومده بودم،صدا بلند تَر شد،مسيرم و عوض كردم صدا تبديل شد به گريه كردن،رفتم سمت صدا كه يهو شد مثل مويه كردن.
    واستادم،شايد صداي نگار بود،بخاطر همين رفتم سمت صدا،از روي چند تا قبر رد شدم و رسيدم به قبرهاي خالي،به نظر خيلي گود و گشاد ميومدن،آروم آروم از كنارشون رد شدم و سعي كردم كه برم سمت صدا،صدا آروم آروم زياد شد.
    اگه نگار نبود چي؟
    صدا اصلا مثل صداي آدميزاد نبود،باز هم رفتم جلو تَر ،صدا هي بيشتر ميشد.شروع كردم به صدا كردن نگار.
    نگار،نگار،نگااااااااار
    جوابي نيومد،كمي ديگه جلو رفتم و احساس كردم كه صدا نزديك خودمه،بيخ گوشم بود.يه صداي نَزار و بي جون.
    <هاي،هاي،هاي>>
    واستادم،صدا از توي يكي از قبرها ميومد،خم شدم،تو يكي از قبرها رو نگاه كردم،هيچي پيدا نبود،آروم گفتم:كسي اينجا هاست ؟
    كسي جوابمو نداد.

    شايدصداي نگار بود،ولي معلوم نبود از كجاست خواستم برم پايين ولي نميدونستم چقدرگوده،آروم يكي از پاهام و از قبر آويزون كردم و بعدش هم پاي ديگه مو ولي نرسيد به جايي،تا سينه رفتم پايين،نرسيدم،با دو تا دستم از قبر آويزون شدم ولي باز هم نرسيدم،سرم و آوردم بالاتر ،دو تا پاي آدميزاد جلوي صورتم بود،يكدفه پاشو گذاشت رو دستم و منم دستم و كشيدم و بعد اينكه سرم خورد به يكي از بلوكها با كمر افتادم ته گودالي ،ته قبر.


    يه چند ديقه اي تو حال خودم نبودم تا آروم آروم چشام و تكون دادم و فهميدم كجام و چه اتفاقي افتاده.
    ته قبر سرم رو به آسمون بود و ستاره ها رو ميشد تو اون تاريكي دونه دونه شمرد.شروع كردم به شمردن ستاره ها.
    يه لحظه به خودم اومدم و فهميدم از ترس انگار خل شدم،دست خودم نبود و نميدونستم چه گِلي به سرم بگيرم.كمي كه سر حالتر شدم،دستمو كشيدم اطرافم،هيچي نبود جز خاك سرد ته قبر.

    بلند شدم و خودم و تكوندم،دستم و انداختم تا از قبر بيام بيرون ،ولي نرسيدم،شروع كردم به صدا كردن پيرمرده،
    آقا،آقا،آقا

    يكدفعه يه صداي آرومي رسيد به گوشم .
    -محمد،محمد،محمد
    -كيه؟كي هستي ؟
    -منم نگار



    بابك لطفي خواجه پاشا
    پاييز نود و پنج

    ویرایش شده توسط *** نازمیـــن *** در تاریخ ۱۱/۱۰/۱۳۹۵   ۰۱:۱۴
  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان