خانه
46.7K

رمان ایرانی " نار و نگار "

  • ۱۱:۴۸   ۱۳۹۵/۱۰/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    نار و نگار 🍁 

    قسمت پنجاه و ششم 



    همه خیره شده بودن به فرنگیس و هیچی نمی‌گفتن. شوهر خاله‌م چشماشو كاملاً باز كرده بود كه مبادا چیزی رو از دست بده، كلاً كمی هیز بود ولی نه اون‌قدر كه خطری داشته باشه. همه براشون سوال بود و از حضور فرنگیس كاملاً متعجب بودن. 
    آروم از جام بلند شدم و یه نگاهی به اطراف انداختم. همه منتظر بودن یكی جواب بده. نمی‌دونستم فرنگیس رو چی معرفی كنم. خجالت می‌كشیدم، بیشتر از همه از نگار و نگاه مهربونش. به سختی خودمو آماده كردم و تا اومدم دهنمو بجنبونم، جلیل كه تا اون موقع هیچ حرفی نزده بود، بلند شد و اومد پیش من و روبروی فرنگیس واستاد. 


    - بفرمایید. 
    - من اومدم اینجا تا مسئله‌ای رو به سمع و نظر تمامی حاضرین برسونم. 
    - گفتم كه جاش اینجا نیست. 
    - آقا جلیل شما چرا نگرانی؟ 
    لادن همون‌طور كه رو نیمكت نشسته بود و حرف‌های جلیل و فرنگیس به نظرش عجیب می‌یومد، گفت: 
    - جلیل جان، شما این خانوم رو می‌شناسی؟ 
    -بله می‌شناسم، شما به لحظه وایستید، من ردش می‌كنم بره. 
    جلیل در كمال بهت من دست فرنگیسو گرفت و كمی از ما دورش كرد. اصلاً نمی‌فهمیدم چی‌كار داره می‌كنه. فرنگیس چند قدم از من دور نشده بود كه دستشو از دست جلیل در آورد و اومد سمت من. 

    - محمد جان، نمی‌خوای چیزی به ایشون بگی؟ 
    جلیل مجدداً برگشت و دستای ظریف فرنگیسو گرفت و باز بردش .صبرم تموم شد و رفتم شونه‌ی جلیلو گرفتم. تا برش گردوندم و چشمش بهم افتاد، یه چك محكم زد تو صورتم و گفت: 
    - بهت می‌گم ماشین پیكان كرمی مال كیه، می‌گی واسه آشناهامه. آشنای تو اینه؟ 
    - چی می‌گی تو؟ اصلاً تو با فرنگیس چی‌كار داری؟ تو چی‌كاره حسنی؟ 
    - الاغ این اومده آبروی منو ببره. 
    - الاغ خودتی، این اومده نگارو ببینه شاسكول خان. 
    - بهت می‌گم این اومده سر وقت من. 
    - اتفاقاً این اومده پا پیچ من! تو چرا چرت و پرت می‌گی؟ 
    - ببین فرنگیس، من اصلاً نمی‌خوام لادن به هم بریزه، دعوای من و تو بمونه واسه بعد. 
    - لادن خانم؟ نمی‌شناسم. 
    اینو كه گفت، یك‌هو صدای لادنو كه پشت سر جلیل واستاده بود، شنیدم. 
    - اگه حرف از منه، بگید خودم هم بشنوم. 
    - فرنگیس به ولای علی می‌كشمت. 
    - آقا جلیل شما خیلی اشتباه می‌كنی یه خانمو تهدید می‌كنی. 
    - لا اله الا الله! شما لطفاً بفرما. 
    - كجا بفرمایم؟ بذار ببینم این خانم كیه. 
    - من بعداً خدمتت عرض می‌كنم لادن جان، اینجا آسایشگاهه، دادگاه خانواده نیست كه. فعلاً بحث نكنیم، زشته. 
    - نمی‌خوام بعداً عرض كنی. 
    - فرنگیییییس می‌ری یا بندازمت بیرون؟ 
    - نه خانم، شما هیچ جا نمی‌ری. 
    جلیل كه از عصبانیت سرخ شده بود و محیط اونجا هم بهش اجازه نمی‌داد داد و هوار بزنه، رفت نزدیك فرنگیس و آروم خم شد و در گوشش یه چیزی گفت. فرنگیس چشماش رو بست. یه قطره اشك كه به خاطر مداد چشمش كمی تیره شده بود، از كنار پلكش لغزید و خیلی آروم اومد روی گونه‌اش. بعد چشاش رو باز كرد و یه نگاه به من انداخت و گفت: 
    من یه دقیقه نگار خانمو ببینم. 


    رفت سمت نگار و كنارش نشست. پوری با افاده و اطوار كمی ازش فاصله گرفت و فرنگیس بعد از اینكه در بین نگاه پر از تعجب همه یه بوس كوچیك از لپ نگار كرد، گفت: 
    -عزیز دلم شما خوبی؟ نشناختین؟ دیروز هم خدمت رسیده بودم، البته بدون آرایش و لاك و سشوار و این سر و وضع. من همكار جدید آقا محمدم، خواستم بیام و حالتون رو پپرسم و بهتون بگم كه واقعاً خیلی برای من عزیزید. واقعاً برادر خوب و موقر و ماشالا خوش‌تیپی دارید. غرض فقط سر زدن به شما بود و عرض تبریك برای مراسم خواستگاری‌تون. خیالتون از محمد هم راحت باشه، من حواسم به همكارهام هست. 

    مهلقا هی یه نگاه به من می‌كرد و یه نگاه به فرنگیس می‌نداخت و به خاطر حضور آقاش حرفی نمی‌زد. فرنگیس كمی با نگار درد دل كرد و پا شد و بعد از اینكه عینك قهوه‌ای بزرگی از كیفش در آورد و زد رو چشمش، راه افتاد و اومد نزدیك من و خیلی شیك و مجلسی باهام دست داد و بعد رفت سمت لادن و گفت: 
    - می‌بینمت گلم. 
    بعد برگشت سمت جلیل و یه نگاه به كل اجزای صورتش كرد و برگشت و رفت سمت در. چند قدمی دور نشده بود كه وایستاد، یكی دو بار پاشنه‌شو به زمین زد، كمی هم این‌ور و اون‌ور رو نگاه كرد و گفت: 
    - دختر بچه عاشق پدرشه، گناه داره! 
    اینو گفت و رفت. 
    جلیل خیلی آروم رفت سمت لادن و لادن هم نه گذاشت و نه ورداشت و گفت: 
    - تف به روت بیاد جلیل، معشوقه‌تون بودن؟! خراب كردی جلیل. 
    راستش مدل حرف زدن و ژست وایستادنش كلاً تغییر كرده بود. احساس می‌كردم همون لادن چند سال قبله، همون دختر سیزده چهارده ساله، كمی دریده و بی‌چاك و دهن. هیچ تغییری به واسطه‌ی كتاب‌هایی كه می‌خوند و محل فرهنگی که کار می‌کرد، نكرده بود و عرفان مولانا و پندهای عطار و نگاه حافظ در مقابل تربیت و ذاتش كم آورده بود. 
    دقیقاً مثل یه زن در لحظه‌ی كشف خیانت با ادبیات خودش هر چی از دهنش در اومد، به جلیل گفت. چنان قشقرقی راه انداخت كه از آسایشگاه انداختنمون بیرون. نگار با چشمای منتظرش موند و هیچ خبری از اكبر نشد، نیومد، خراب كرد. 
    ... 
    هاج و واج مونده بودم كه كجای این كلاف سر در گم گیر كردم و رفتار فرنگیس رو نمی‌تونستم تحلیل كنم و دلیل وجود جلیل رو در هیچ كجای زندگی فرنگیس نمی‌فهمیدم. شاید هم نمی‌خواستم بفمهم. 
    برگشتنی جلیل سوار ماشین فرنگیس نشد و تنهایی رفت. من خاله‌م‌اینا رو گذاشتم ترمینال جنوب و وقتی كه ازشون خداحافظی می‌كردم، مهلقا بهم گفت: 
    - طوری كنكور دادم كه مطمئنم برمی‌گردم تهران پیش پسر خاله‌م، حواسم به همكارتون هم هست. هر زردی كه طلا نیست آقا محمد. 
    ... 
    لادن از ترمینال تا خونه به جاده خیره بود و بعضی وقت‌ها هم یه نفس عمیق می‌كشید. بالاخره گفت: 
    - كی بود؟ 
    - از شوهرت بپرس. 
    - دارم واسه جفتتون. 
    - من هم مثل خودت نمی‌دونم چه خبره. 
    - تو مگه اون زنیكه رو نمی‌شناسی؟ 
    - می‌شناسم، قبلاً خونه‌مون هم اومده دیگه، دیدیش. 
    - هر كی هست و هر غلطی كرده، باید در بیارم. میدونی آقا محمد نقطه ضعف من چیه؟ جلیله. من چند بار سر عاشقی با اون اسی بی‌همه‌كس تاوون پس دادم، ولی نمیذارم عشق من و جلیل رو یكی لگد كنه. 
    زیاد باهاش كل‌كل نكردم چون فكر نگار و نیومدن اكبر هم كمتر از فرنگیس منو نسوزونده بود. 
    ... 
    شب فقط مثل دیوونه‌ها قدم‌رو زدم. جلیل خونه نیومد و من هم نمی‌خواستم با لادن چشم تو چشم بشم. صبح، كله‌ی سحر راه افتادم تا برم سر وقت اكبر و عوض انتظار نگارو دربیارم و از اونجا هم برم دنبال سوال‌هام از فرنگیس. 
    ... 
    از خونه زدم بیرون. یه تیكه آجر ورداشتم و گذاشتم بغل دستم تو ماشین و راه افتادم. دوست داشتم اكبرو بتركونم که بفهمه چه غلطی كرده. آروم آروم نزدیك داروخونه شدم. از حرص داشتم آتیش می‌گرفتم. هنوز كمی مونده بودم تا داروخونه كه یك دفعه یه چیزی خورد به چشمم. یه حجله‌ی ختم با لامپ‌های سبز و قرمز تو نور كم اول صبح جلوی داروخونه‌ی اكبر بود. 


    بابك لطفی خواجه پاشا 
    آذر نود و پنج 


  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2025 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان