خانه
115K

رمان ایرانی " یکی مثل تو "

  • ۱۷:۱۶   ۱۳۹۶/۸/۵
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    داستان یکی مثل تو 🌺


    قسمت بیست و هفتم

    بخش سوم



    گفتم : فریده جون فایده نداره ... اگر تا حالا نتونستم بهش ثابت کنم بعد از این دیگه هرگز نمی تونم چون با حرفایی که از دهنش در اومده دیگه دلم باهاش صاف نمی شه ... 
    مثل همین شیشه خورده ها ، همه چیز رو از بین رفته ...
    به نظرتون ادامه ی این زندگی فایده ای داره ؟ چون من دیگه اون برزوی سابق نمی شم ...
    پس تا اتفاق بدتری نیفتاده همین امشب تمومش کنیم ...
    نسترن از من ناراضیه ؟ من بهتر از این بلد نیستم ... درست نمی شم ...
    خودشو بیخودی بدبخت نکنه ...
    آقای زاهدی قاه قاه خندید ... بلند و صدادار ... و گفت : امان از دست شما جوون ها که زندگی رو شوخی گرفتین ...
    پسرم این دعواها نمک زندگیه ... بیخودی حرفای مایوس کننده نزنین ... تو دعوا که نقل و نبات خیر نمی کنن ... هر زن و شوهری تا دعوا کردن که جدا نمی شن ... بهت قول می دم  چند سال دیگه به این کارتون می خندین و برای بچه هاتون تعریف می کنین ..
    پا شین با هم آشتی کنین ... از دل هم در بیارین ... حیف نیست اوقات خودتون رو این طوری تلخ می کنین ؟ ...
    فریده جون گفت : به خدا امشب من خودم چشمتون کردم ... خیلی زوج خوشبختی به نظرم اومدین , هی خدا رو شکر می کردم ... باور کنین دلم برای شما لرزید ... اصلا تقصیر من بود ...
    نسترن جان پاشو عذرخواهی کن چون پدر و مادرت متوجه شدن که تو مقصری ...
    عزیزم تا چیزی رو که به چشمت ندیدی نباید این کارو بکنی ...
    آقای زاهدی گفت : تازه اون موقع هم راه داره ... این کارا چیه می کنی ؟ فحش بدی و داد و هوار راه بندازی و وسایل خونه رو بشکنی ...
    هر کاری راهی داره بابا جان ...
    گفتم : حرف شما متینه , می دونم شما فکر می کنید که من چون الان عصبانیم دارم این حرف رو می زنم ولی واقعیتش , من دارم مجسم می کنم که زندگی ما با این حرفایی که شنیدم به همین منوال ادامه پیدا می کنه ...

    هر روز قهر کنیم , به هم بد و بیراه بگیم ... بشکنیم ... تو سر و کله ی هم بزنیم ...
    یکی وساطت کنه آشتی کنیم و دوباره ... نه ... نه آقای زاهدی , من تن به این زندگی نمی دم ...
    نباید می گفت ... بعضی حرفا وقتی زده شدن دیگه حرمتش ریخته ...
    ما پولدار نبودیم ولی گشنه گدا هم نبودیم ... خیلی بهتر از تو زندگی کردم ؛ خیلی حرف بدی بود ...

    منم غرور دارم ... نه , می دونم که دیگه درست نمی شه ...

    الان به اون گلدون بگین ببخشید ... درست میشه دوباره ؟ با ببخشید میشه توش گل گذاشت ؟
    نمی شه ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان