خانه
41.5K

رمان ایرانی " یک اشتباه جزیی "

  • ۲۲:۳۲   ۱۳۹۶/۱۱/۲۱
    avatar
    پنج ستاره ⋆⋆⋆⋆⋆|2808 |5313 پست

    یک اشتباه جزیی 🌹


    قسمت اول

    بخش سوم




    تازه من متوجه شده بودم که در واقع فرح اون روز اومده بود خونه ی ما و غیر ستقیم منو خواب کرده بود تا بهش بگم شوهرش الان کجاست ...
    اون عقیده داشت من تله پاتی قوی دارم و خیلی خوب انژری اونو جذب می کنم ...
    من که از این چیزا سر در نمی آوردم و از وقتی با اون آشنا شدم , هر بار که بهم می رسیدیم منو خواب می کرد ...


    دو سالی بود که من و فرح با هم از طریق شوهرامون دوست شده بودیم ...
    ولی اصلا تصورشو هم نمی کردم که شوهر اون اهل خیانت باشه ... مرد نجیبی به نظر می رسید ...
    حالا منم ناراحت بودم چون احمد آقا با شوهر من خیلی صمیمی بود و هر کاری می کردن با هم انجام می دادن .. این بود که کنجکاو شدم تا از جریان سر در بیارم ...
    با اینکه حال خوبی نداشت , گفتم : وایستا , اول برام تعریف کن جریان چی بوده ... من الکی گفتم به خدا , از خودم در آوردم ...
    همین طور که شالشو می بست دور گردنش و از در می رفت بیرون , گفت : نه , تو درست دیدی ... فقط نتونستم تا حالا مچشو گیر بندازم ...
    می رم جایی که تو دیدی ... می دونم کجاست , خیلی با هم اونجا شام خوردیم ...
    گفتم : هنوز که موقع شام نیست , کسی این موقع روز رستوران نمی ره ...
    گفت : تلفنش رو چک کردم , از هر ده تا شماره نُه تاش شماره ی معصوم بود ... چند بارم با هم اونا رو دیدن ... یک بارم خواهرم اونو سوار ماشینش دیده ...
    مگه زیر بار رفت ؟
    تازه عصبانی شد و با من دعوا کرد که دوست تو بوده سوارش کردم , اشکالی داره ؟

    منم گفتم حالا بهت ثابت می کنم ... الانم می رم حسابشو می رسم ...
    گفتم : فرح جان تو رو خدا ول کن , من چیزی ندیدم .. اصلا چرا اینو به تو گفتم , نمی دونم ... به خدا الکی بود , از خودم در آوردم ...


    اما اون گوش نکرد و درو زد به هم رفت ...

    یک لگد کوبیدم به زمین ... ای خدا , چیکار کردم من ؟ ای لعنت به تو گلناز , این چه حرفی بود آخه بهش زدی ؟  فکر عاقبتشو نکردی ؟ بی شعور ... تا کی از دست بی عقلی های تو بکشم ...
    نتونستم طاقت بیارم و زنگ زدم به موبایلش ... پرسیدم : کجایی ؟
    گفت : دارم می رم رستوران ...
    گفتم : خواهش می کنم برگرد ... به خدا , به قرآن , به جون یک دونه پسرم من همینطوری گفتم ... اصلا با عقل جور در نمیاد ...
    گفت : باشه , الان می رم معلوم میشه تو راست گفتی یا نه ... ضرر که نداره ... نگران نباش , کار بدی نمی کنم ...  بهت خبر می دم ...



    ناهید گلکار

  • leftPublish
  • برای شرکت در مباحث تبادل نظر باید ابتدا در سایت  ثبت نام  کرده، سپس نام کاربری و کلمه عبور خود را وارد نمایید؛    (Log In) کنید.
موضوع قبل
موضوع بعد
آخرین پست های این تالار
آخرین پست های این بخش
تبلیغات
 
تمامی حقوق مادی و معنوی سایت محفوظ و متعلق به سايت زیباکده بوده و استفاده از مطالب با ذکر و درج لینک منبع بلامانع است.
© Copyright 2024 - zibakade.com
طراحی و تولید : بازارسازان