یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت اول
بخش چهارم
موبایل رو پرت کردم رو مبل ... اگر برای اون اتفاقی میفتاد من خودمو مقصر می دونستم ...
یک لحظه به فکرم رسید ؛ اما خوب , من برای چی ناراحتم ؟ امکان نداره اونجا باشن , من که از خودم در آوردم ... آره بابا , ول کن ... چرا من فکر کردم ممکنه احمد رو اونجا ببینه ؟ ... نه بابا , نمی شه ...
ولی بازم خیالم راحت نبود ...
همین اینکه باعث ناراحتی فرح شده بودم , برام کافی بود که تو فکرش باشم و جز انتظار کشیدن کاری ازم بر نمی اومد ...
وقتی صدای زنگ تلفن بلند شد , نفهمیدم چطوری خودم بهش رسوندم ... فرح بود ... گفتم : وای ... وای , خدا رو شکر ... چی شد ؟ کجایی ؟ اونجا بود ؟
گفت : بله , دقیقا ... آقا دارن با معصوم اینجا خوش می گذرونن ... دیدی چی شد ؟ زندگیم به هم خورد گلناز ...
پرسیدم : واقعا ؟ نه بابا , محاله ... من الکی گفتم , به خدا یک چیزی به ذهنم رسید و پروندم ... فرح اشتباه نمی کنی ؟
گفت : هیچی نگو , داره دست و پام می لرزه ولی جرات نمی کنم برم جلو ... حالم خیلی بده ...
یک کاری دست اونا یا خودم می دم ... احمد رو که می شناسی , میگه دوست تو بود دیدمش ، داریم با هم یک چیزی می خوریم ... پرروتر از این حرفاست ... نه , این نمی شه ... باید ته و توی قضیه رو در بیارم ...
با بی حالی پرسیدم : تو الان کجایی ؟
گفت : دیدمشون و بدون اینکه اونا منو ببینن , اومدم بیرون ... اینجا جاش نبود , اما دماری از روزگارش در بیارم اون سرش ناپیدا ... راستی گلناز دستت درد نکنه ... گلناز ؟ الو ؟ الو ؟
زبونم بند اومده بود ... گفتم : ای وای , یعنی چی ؟ آره ؟ من درست دیدم ؟ فرح , فکر نکنم ...
گفت : قطع کن , بعدا بهت زنگ می زنم ... باید از اینجا برم ... یک نقشه ی درست و حسابی بکشم و پدر جفتشون رو در بیارم ...
ناهید گلکار