یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت دوم
بخش سوم
گفت : اون موقع دور هم بودیم برای شوخی این کارو کردم , ولی اعتقاد که ندارم ...
با گفتن این حرفی که مسعود زد , شک کردم که نکنه می ترسه مچشو بگیرم ... نکنه کاسه ای زیر نیم کاسه اش باشه ؟
همین طور ساکت بودم ... دلم نمی خواست حرف بزنم ...
چون آدم پرحرفی بودم می دونستم یکم ازم بپرسه همه ی ماجرا رو براش تعریف می کنم و اون و احمد رو هوشیار , که بعد از این مراقب باشن و ما نفهمیم اونا دارن چه غلطی می کنن ...
ظرفا رو که بردم تو آشپزخونه , اونم کمک کرد و دنبالم اومد ...
نگاهی با نگرانی و محبت به من انداخت و گفت : گلناز جونم , خانم خوشگلم , بهم بگو چی شده امشب با من اینطوری رفتار می کنی ؟
چرا سرد شدی ؟
گفتم : کی من ؟ نه ... یکم دیگه خوب می شم ...
دستشو چند بار کشید روی سرم ... انگار خدا تمام دنیا رو به من داد ... شل شدم , آروم شدم ... خدایا من این مرد رو چقدر دوست دارم ... تا حالا بهش اینطوری فکر نکرده بودم ...
مسعود رو همیشه مال خودم , شوهر خودم و عشق خودم می دونستم ... خیلی عیب ها داشت ولی من زیاد برام مهم نبود با اونا کنار میومدم ...
گاهی دعوا می کردیم ولی همیشه یک آشتی عاشقانه پشت اون بود که همه چیز از دلم در میومد ...
بزرگترین عیبی که داشت ولخرجی و ندونم کاری های اون بود ... و من همیشه می ترسیدم یک روز کار دستش بده ...
عمران خونده بود و حالا تو یک شرکت ساختمونی استخدام شده بود ... همیشه از اینکه سرمایه نداره گله داشت ولی خودشم نمی خواست هزار تومن ته جیبش نگه داره ...
پس انداز که قربونش برم , اون اصلا معنی این کلمه رو نمی دونست ...
اینطوری که مسعود زندگی می کرد امیدی نداشتم هرگز یک تومن بتونیم پس اندازه کنیم ...
ناهید گلکار