یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت دوم
بخش پنجم
وارد خونه که شدیم , تند و تند لباس عوض کردم و پرسیدم : زود باش بگو چی شده ؟ ...
گفت : دیشب دیروقت یکی به احمد زنگ زد ... گوشی رو برداشت ورفت تو اتاق و درو بست ...
ولی من فورا گوشم رو چسبوندم به در و شنیدم گفت : ساعت سه کارم تموم میشه , بیا ...
درست نفهمیدم چی می گفت ولی اسم مسعود رو هم شنیدم ..پس امروزم قرار دارن ...
گفتم : به درک , به من چه ... نمی خوام بدونم مسعود و احمد کجا می رن , اصلا بدونم که چی بشه ؟
فرح , خواهش می کنم ول کن ...
اگر بدونی دیشب چه حالی داشتم ... از صبح تا حالا هم نفهمیدم دارم چیکار می کنم ... همش مات بودم ...
زندگیم خراب می شه ... برن به جهنم ... به نظر من تو هم نکن ...
گفت : نمی تونم گلناز ... می فهمی چی میگم ؟ می دونی از کِی بهشون شک کردم ؟ شش ماهه ...
یک بار معصوم خونه ی ما بود ، تو آشپزخونه داشت ظرف می شست ...
منم میز رو جمع می کردم ... احمد هم پشت سرش رفت ...
شک کردم , منم یواشکی رفتم ... دیدم دستشو رو باسن معصوم گذاشته ...
فورا برگشتم ... با خودم گفتم اشتباه دیدم ... ولی مگه حالم خوب میشد ...
دیگه رفتم تو کوک اون دو تا ...
ناهید گلکار