یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت هفتم
بخش ششم
مسعود درو هل داد و باز شد و با لحن بد و توهین آمیزی گفت : بیا بیرون تحفه , بهزاد اومده ... بیا بهش بگو چه گندی بالا آوردی ؟
من به پشتیبانی بهزاد شیر شدم ولی تا چشمم به اون افتاد , گریه ام گرفت و گفتم: این احمق , قبل از اینکه گناه من بهش ثابت بشه منو زد ...
ببین جای سیلی تو صورتم مونده ... تو براش تعریف کن سر خاک چی شد ؟
بهزاد گفت : نمی فهمم , اصلا به من نگفتین موضوع چیه ؟ سر خاک چی شد که من بگم ؟ ...
گفتم : تو اول تعریف کن وقتی مسعود رفته بود با تابوت بیاد و من از دستشویی اومدم چه اتفاقی افتاد ؟
گفت : خوب منم رفتم دنبال اونا و با هم اومدیم و فرح خانم رو خاک کردیم ..و دقیقا بگو چی باید بگم ؟
مسعود گفت : ولش کن , می خواد حرف تو دهن تو بذاره ...
گفتم : تو ساکت باش ... بهزاد من از دستشویی اومدم بیرون , فکر کردم فرح رو گذاشتن تو قبر ...
گفت : آهان اون که با مزه بود ... گلناز بدو بدو اومد و تا دید من سر یک خاک ایستادم فکر کرد فرح اونجاست , شروع کرد به گریه کردن و خودشو زدن که می خواستم ببینمش ...
حالا من هر چی دستشو می کشم نمی فهمه ...
بالاخره بلندش کردم و بهش گفتم ... یک مرتبه گریه اش بند اومد و روسریشو کشید جلو تا کسی ندیده از اونجا بریم ...
ولی مسعود باید بودی زنش رو می دیدی , مات مونده بود و به گلناز نگاه می کرد ...
گفتم : بفرمایید آقا , همین بود ...
ناهید گلکار