یک اشتباه جزیی 🌹
قسمت هفتم
بخش هفتم
- به قرآن همین بود , بیار دست رو قرآن بزنم که اگر من دست از پا خطا کرده باشم ...
بهزاد گفت : مگه چی شده ؟
گفتم : زن اون مرده رفته آژانس , پرس و جو کرده منو پیدا کنه ... اومده به مسعود گفته من با شوهرش رابطه داشتم ...
این آقا اونا رو آورده تو خونه و خودشم دَم به دَم اونا داده و حرفشون رو باور کرده ...
بهزاد گفت : بابا ای والله مرد , دیوونه شدی ؟ گلناز ؟ تو نباید حتی شک می کردی ...
زنی که اینقدر عاشق شوهرش باشه و اینقدر نجیب , این کارو می کنه ؟
تو سرت یکم عقل بود , می زدی اون زن رو از خونه ات بیرون می کردی ... من خودم اونجا بودم دیدم که حتی گلناز , فرح فرح هم می کرد ...
وقتی هم فهمید اصلا خنده اش گرفت ...
برو بابا , برای چه چیزا زندگیتون رو خراب می کنین ...
مسعود عصبانی و بی قرار ,خودشو به در و تخته می کوبید و با بغض گفت : تو نمی دونی , آخه این کارشم فیلم بوده ... دلش می خواسته برای اون مرد عزاداری کنه , به تو کلک زده ...
تنها این نیست که ؟ بپرس هر روز کیارش رو چرا می ذاشت خونه ی مامان و با آقای خزاعی می رفت ؟
گفتم : وای از دست تو مسعود ... هر روز ؟؟ من هر روز کیارش رو گذاشتم و با آقای خزاعی رفتم به گردش ؟ خدا ازت نگذره ...
چرا تهمت می زنی ؟
به خدا بهزاد فقط دو روز اونم با فرح رفتم ... خدا رو شاهد می گیرم با فرح بودم ... اصلا یک روزش فرح ماشین گرفته بود اومد دنبالم ...
یک روزم من آژانس گرفتم ولی به جون کیارش , آقای خزاعی نبود ... یکی دیگه اومده بود دنبالم ...
ناهید گلکار